×

لینک پد چیست؟

اگه وبلاگ یا سایت دارید میتونید با لینک کردن مطالب جدیدتون به اینجا بازدیدکننده های بیشتری رو جذب کنید. گاهی هم توی اینترنت مطالب جالبی پیدا میشه که دلتون میخواد جایی ثبت کنید و بعدا بخونید یا به دیگران نشون بدید، اینکارم اینجا ممکنه. دقت کنید که اینجا جای معرفی کل یک سایت نیست بلکه برای معرفی مطالب سایتها ساخته شده!

ثبت نام سریع مشاهده آخرین مطالب


+
۲

در وسط جنگل(دنیای داستان کوتاه راستانک)

در وسط جنگل(دنیای داستان کوتاه راستانک)

ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت… این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیه: دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شما... [بیشتر بخوانید]

 
+
۲

چشم به راه(دنیای داستان کوتاه راستانک)

چشم به راه(دنیای داستان کوتاه راستانک)

یادش آمد که چقدر دوست داشت فرزندشان پسر باشد. درب اتاق عمل باز شد. پرستار بود. - مژده بدهید : یک پسر کاکل زری! حالا هم در بیمارستان بود.در باز شد. - – پسرم اومده؟ - - « نه ، داداش نیست ، پ... [بیشتر بخوانید]

 
+
۲

سربازی(دنیای داستان کوتاه راستانک)

سربازی(دنیای داستان کوتاه راستانک)

یک مشهدی می گوید در اون سال ها سرباز بگیری بود و من رو بردند به سرباز خونه ای در مشهد… هنوز ۴۵ روز نگذشته بود، که دلم برای خانواده ام تنگ شد. اما مرخصی ندادن ،منم بدون مرخصی و پای پیاده، از مشهد تا طر... [بیشتر بخوانید]

 
+
۴

منطق آمريكايي(دنیای داستان کوتاه راستانک)

منطق آمريكايي(دنیای داستان کوتاه راستانک)

گفتگوی آمریکایی ها و اسپانیایی ها روی فرکانس اضطراری کشتیرانی در سال ۱۹۹۷ گفتگویی که روی فرکانس اضطراری کشتیرانی، روی کانال ۱۰۶ سواحل Finisterra Galicia میان اسپانیایی‌ها و آمریکایی‌ها در ۱۶ اکتبر ۱۹۹... [بیشتر بخوانید]

 
+
۲

مورچه عاشق

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من ... [بیشتر بخوانید]

 
+
۲

حکایتی از اینکه چرا ما قرآن می خوانیم با اینکه چیزی از آن نمی فهمیم؟ « دنیای داستان کوتاه راستانک

حکایتی از اینکه چرا ما قرآن می خوانیم با اینکه چیزی از آن نمی فهمیم؟ «  دنیای داستان کوتاه راستانک

یک پیرمرد آمریکایی مسلمان همراه با نوه کوچکش در یک مزرعه در کوههای شرقی کنتاکی زندگی می کرد. هرروز صبح پدربزرگ پشت میز آشپزخانه می نشست و قرآن می خواند. نوه اش هر بار مانند او می نشست و سعی می کرد فقط... [بیشتر بخوانید]

 
+
۳

دوست داشتن « دنیای داستان کوتاه راستانک

دوست داشتن «  دنیای داستان کوتاه راستانک

زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتومبیل جدیدش بود کودک ۴ ساله اش تکه سنگی را بداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت. مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بد... [بیشتر بخوانید]

 
+
۱

دروغ اونم با خانم ها!!! « دنیای داستان کوتاه راستانک

دروغ اونم با خانم ها!!! «  دنیای داستان کوتاه راستانک

مردی با همسرش در خانه تماس گرفت و گفت :”عزیزم از من خواسته شده که با رییس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم” ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود. این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی را که م... [بیشتر بخوانید]

 
+
۸

فرق دخترها و پسرها!!! « دنیای داستان کوتاه راستانک

فرق دخترها و پسرها!!! «  دنیای داستان کوتاه راستانک

وقتی پسرا دور هم خلوت میکنند!!!! ۱- ای رامین بدبخت دلت بسوزه همون دختری که به تو نخ نمی داد من رفتم شمارشو گرفتم ۲- من بدجوری عاشقش شدم . اگه این خوشکله با من دوست بشه من همه ی دوست دخترهام رو کنار می... [بیشتر بخوانید]

 
+
۸

خوابگاه دختران و پسران!!! « دنیای داستان کوتاه راستانک

خوابگاه دختران و پسران!!! «  دنیای داستان کوتاه راستانک

شب – خوابـگاه دخــتـران – سکـانس اول: (دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.) شبنم:ِ وا!… خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار... [بیشتر بخوانید]

 
+
۳

ایرانی، آمریکایی و انگلیسی در جهنم! « دنیای داستان کوتاه راستانک

ایرانی، آمریکایی و انگلیسی در جهنم! «  دنیای داستان کوتاه راستانک

یک انگلیسی، یک آمریکایی و یک ایرانی مردند و همگی رفتند جهنم فرد انگلیسی گفت: دلم برای انگلیس تنگ شده می خواهم با انگلستان تماس بگیرم و ببنیم بعضی افراد آنجا چه کار می کنند… تماس گرفت و به مدت ۵ دقیقه ... [بیشتر بخوانید]

 
+
۸

پیرمرد و زن و دخترش « دنیای داستان کوتاه راستانک

پیرمرد و زن و دخترش «  دنیای داستان کوتاه راستانک

زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند و در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد ! شیوانا در حالی که سعی م... [بیشتر بخوانید]

 
+
۲

۲۰ دلار! « دنیای داستان کوتاه راستانک

۲۰ دلار! «  دنیای داستان کوتاه راستانک

مردی دیروقت ، خسته از ار به خانه بازگشت . دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود. سلام بابا می توانم یک سئوال از شما بپرسم ؟ بله حتماً! چه سئوالی ؟ بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید... [بیشتر بخوانید]

 
+
۱۰

آدم و حوا « دنیای داستان کوتاه راستانک

آدم و حوا «  دنیای داستان کوتاه راستانک

دم به اطراف نگاهی انداخت. حوّا را دید که از دور می آمد … سلانه سلانه دست ها را گذاشت پشت و به سمت حوّا رفت . « میدانی آدم ؟ اینجا اصلا چیز جالبی ندارد . دلم میگیرد » آدم لبخند زد و مشتش را سمت حوّا گر... [بیشتر بخوانید]

 
+
۱۶

به کسی نگو که ضرر کردی « دنیای داستان کوتاه راستانک

به کسی نگو که ضرر کردی « دنیای داستان کوتاه راستانک

حکایتی از سعدی شیرازی: بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت نباید که این سخن با کسی در میان نهی. گفت: ای پدر فرمان تو راست، نگویم و لکن خواهم مرا بر فایده این کار مطلع گردانی که مصلحت در نها... [بیشتر بخوانید]