+
۲

چشم به راه(دنیای داستان کوتاه راستانک) (اینجا کلیک کنید)

چشم به راه(دنیای داستان کوتاه راستانک)

یادش آمد که چقدر دوست داشت فرزندشان پسر باشد. درب اتاق عمل باز شد. پرستار بود. - مژده بدهید : یک پسر کاکل زری! حالا هم در بیمارستان بود.در باز شد. - – پسرم اومده؟ - - « نه ، داداش نیست ، پرستاره » دختر این را گفت و پدرش را نوازش کرد

 

رای دهندگان

zeoses   f4r0kh  

دیدگاهتان را بنویسید