+
۶

برنــــــــــــامه نویسی تمرکز - استفاده از خاصیت های Date time

برنــــــــــــامه نویسی تمرکز - استفاده از خاصیت های Date time

using System; using System.Collections.Generic; using System.ComponentModel; using System.Data; using System.Drawing; using System.Linq; using System.Text; using System.Windows.Forms; namesp... [بیشتر بخوانید]

 
+
۵

شرافــــــــتی تمرکز - بی نام و نشون و ماجرای دانشگاه

شرافــــــــتی تمرکز - بی نام و نشون و ماجرای دانشگاه

فردا میرم دانشگاه باید ساعت 5 بیدار شم.... وایـــــــــــــــــــــــــ....خسته شدم از بس بیکار بودم.... داشتم اخبارو میدم احمد جون و خبرنگار آمریکایی بود از طرز حرف زدن احمد جون خوشم میاد باحاله... [بیشتر بخوانید]

 
+
۵

تخــــــــــــــــــیل تمرکز - من برناوه نویس فوق حرفه ایم

تخــــــــــــــــــیل تمرکز - من برناوه نویس فوق حرفه ایم

ساعت 1.06 شب را نشون میداد. استخوان دست هایم بر اثر استفاده ی زیاد از موس و کیبورد کامپیوتر کوفته شده بود. دردی را در مغزم احساس میکردم...یک سوزش.... ارور میداد...نمیدانم مشکل اصلی اش کجا بود! تا ... [بیشتر بخوانید]

 
+
۵

برنــــــــــــامه نویسی تمرکز - مساحت و محیط دایره با استفاده از تابع به زبانc#

برنــــــــــــامه نویسی تمرکز - مساحت و محیط دایره با استفاده از  تابع به زبانc#

using System; using System.Collections.Generic; using System.Linq; using System.Text; namespace ostad_daneshj00 { class Program { public const double p = 3.14; stati... [بیشتر بخوانید]

 
+
۴

یک روز دانشگاهی

یک روز دانشگاهی

بالاخره امروز هم داره تموم میشه بدک نبود...خیلی آشنا دیدم توی دانشگاه... ای ول برنامه نویسیمون به زبان جاواست....درسته نمیخوام برنامه نویس فوق حرفه ای شم ولی برنامه نویس باید بشم...... بعدش کنترل پ... [بیشتر بخوانید]

 
+
۴

شرافــــــــتی تمرکز - سرطان یک موهبت از طرف خداست

شرافــــــــتی تمرکز - سرطان یک موهبت از طرف خداست

هر بار که مریض میشم و توی رختخواب میوفتم به روزی فکر میکنم که خوب شدم ..به کارهایی که باید بکنم فقط ار خدا کمک میخوام چون هیچ کس نمیتونه کمکم کنه .....همه رو از اتاق بیرون میکنم که کسی صدامو نشنوه و ... [بیشتر بخوانید]

 
+
۴

شرافــــــــتی تمرکز - میخواهم برنامه نویس شم

امروز ساعت 10کلاس داشتم حدودای ساعت 9 بود که کارامو داشتم میکردم یه هو دلم به شدت درد گرفت اونقدر که نتونستم حتی بنشینم رفتم سمت تخت و خوابیدم ....وحشتناک درد میکرد هیچ کس پیشم نبود زنگ زدم خونه... [بیشتر بخوانید]