+
۴

شرافــــــــتی تمرکز - میخواهم برنامه نویس شم (اینجا کلیک کنید)

امروز ساعت 10کلاس داشتم


حدودای ساعت 9 بود که کارامو داشتم میکردم یه هو دلم به شدت درد گرفت اونقدر که نتونستم حتی بنشینم
رفتم سمت تخت و خوابیدم ....وحشتناک درد میکرد هیچ کس پیشم نبود زنگ زدم خونه و مامان رو صدا کردم اونم خودشو سریع رسوند
مثل سوسکی سم خورده باشه دست و پا میزدم...درد دل رو نمیتونستم تحمل کنم
مامان هول کرده بود
حالت تهوع داشتم
نمیدونستم چکار کنم...هیچکس نمیتونست کمکم کنه ...مدام خدا رو صدا میزدم ..از شدت درد به خودم میلرزیدم عین تشنجیا شده بودم
مامان فکر میکرد سزدمه و لرزش بدنم به علت درد بود نه سرما.......
براام خاکشیر اورد و زنگ زد به دکتر که دکتر نبود و قرار شد فردا بریم

روزه امو شکستم و کمی نون و پنیر خوردم که بالا آوردم
درد شکمم وحشتناک بود
از مامان خواستم تا بره تا بخوابم
درد رو تحمل کردمم که کم کم بدنم بی حس شد و نیمه هوش شدم....
وقتی بی هوش میشدم درد رو حس نمیکردم

تا اینکه خوابم برد وقتی بیدار شدم کلاسی هم نبود که برم
من میخواستم برنامه نویس شم ولی 4ساعت برنامه نویسی را از دست دادم

در حال حاضر نا امیدم و3شنبه هم باید برم خونه زهرا اینا
نمیدونم حالم خوب باشه یا نه.....


برادر و مامان سرما خوردن و زانوهای مامان داغونه

من باید چکار کنم؟

 

رای دهندگان

دیدگاهتان را بنویسید