ساعت 1.06 شب را نشون میداد.
استخوان دست هایم بر اثر استفاده ی زیاد از موس و کیبورد کامپیوتر کوفته شده بود.
دردی را در مغزم احساس میکردم...یک سوزش....
ارور میداد...نمیدانم مشکل اصلی اش کجا بود!
تا حالا نشده بود برنامه ای بنویسم و در اجرا ارور دهد.
کش و قوسی به خودم دادم.کمی آب خنک از یخچال توی آشپزخانه نوشیدم.
فکر کردم و باز هم فکر کردم...مغزم خسته بود....
به اتاق بازگشتم...او آنجا بود...
همیشه وقتی مغزم خسته است او کنارم است....
قدش به 2متر میرسد...چشمان شفاف آبی آسمانی دارد پوستش روشن و شفاف است...
از دیدنش خوشحال شدم.....همیشه بعد از دیدن او هیچ خستگی ای در تنم نمیماند..
از من پرسید:به چه فکر میکنی؟
قدم زنان به سمتش رفتم و اورا به سمت کامپیوتر هدایت کردم و برنامه را نشانش دادم.
برنامه 4562 خط بود.با یک نگاه مروری بر برنامه کرد و سپس لبخندی ملیح زد
پرانتزی را بست و ارور حذف شد
برنامه اجرا شد....با تمام وجودم لبخندی خوشحالانه زدم....
به سمت پنجره رفتم
او رو به آسمان شب مینگریست....
باد ملایمی می آمد که موهایم را به تحرک وا میداشت
بهم نگاه میکرد و خنده ای عجیب میکرد...با تعجب نگاهش کردم و با چهره بهش فهماندم که علت این لبخندش را بمن بگوید!
شروع به صحبت کرد:یادت است 2سال پیش از من چه خواستی؟
در میان افکار بایگانی شده ام فکری را پیدا کردم...
در یک روز آفتابی او آمده بود....من سر در گریبان فرو برده و غمزده بودم....
وقتی اورا دیدم متعجب بودم واو از من سوالی کرد:
-چه میخواهی؟
من گفتم میخواهم برنامه نویس شوم
هم اکنون برنامه نویس فوق حرفه ای در کل جهان هستم و دارای چندین شرکت که اداره ی آن ها را به افرادی سپرده ام.
در افکارم غوطه ور بودم...در خاطرات گذشته
اگر تو.....وقتی به جایی که او بود نگریستم دیگر نبود.
با صدای زمزمه آوری گفتم:مــمـــنون
رای دهندگان
بهترین آموزش های برنامه نویسی
توسط فرخ ابراهیمی نژاد مدیر موسس لینک پددوره های در حال ثبت نام
ورود به جشنواره و دیدن تمام دوره ها
دورهی نخبهی طراحی و برنامه نویسی وب
دوره ی آموزشی 0 تا 100 php و mysql
آموزش برنامه نویسی برای نوجوانان دوره از راه دور و آنلاین
آموزش SEO
1 دیدگاه
حتما هستی و خواهی بو
و این اینده است ایشالا