به مادر گفتم آخر این خدا کیست؟ که هم در خانه ما هست و هم نیست تو گفتی مهربان تر از خدا نیست دمی از بندگان خود جدا نیست چرا هرگز نمی آید به خوابم ... [بیشتر بخوانید]
آرش گفت: زمين كوچك است. تير و كماني مي خواهم تا جهان را بزرگ كنم… به آفريد گفت: بيا عاشق شويم. جهان بزرگ خواهد شد، بي تير و بي كمان. به آفريد كماني به قامت رنگين كمان داشت و تيري به بلنداي ستاره.كما... [بیشتر بخوانید]
نمی دانم؛ این عمر تو دانی به چه سانی طی شد؟ پوچ و بس تند چنان باد دمان ! همه تقصیر من است … اینکه خود می دانم که نکردم فکری که تامل ننمودم روزی ساعتی یا آنکه چه سان می گذرد عمر گران کودکی رفت ... [بیشتر بخوانید]
باز روز از نو و محبت از نو!چه دنیای دنی است که حتی جاهای پایت را روی سنگفرش خیابان زود محو می کند.اما عزیز از جانم!جاهای دستت بر روی قلبم با اشکهایت حک شده و تا ابد حصاری از پاک نشدن احاطه اش کرده!زبا... [بیشتر بخوانید]
روزی جوان جویای علم، نزد استاد دانشمند و با کمالاتی رفت و از او پرسید: من خیلی از مرگ می ترسم، این ترس همیشه و از بچگی با من بوده، نمی دانم چه کنم. شما می توانید به من بگویید چرا، من که زندگی خوبی دار... [بیشتر بخوانید]
سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد. ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بو... [بیشتر بخوانید]
روزی روزگاری،جزیره ای بود که در ان تمام احساسات زندگی می کردند. یک روز به احساسات اعلام شد که جزیره غرق خواهد شد. تمامی احساسات به جز عشق برای فرار از جزیره برای خود قایقی ساختند. عشق می خواست تا آخری... [بیشتر بخوانید]
روزی روزگاری،جزیره ای بود که در ان تمام احساسات زندگی می کردند. یک روز به احساسات اعلام شد که جزیره غرق خواهد شد. تمامی احساسات به جز عشق برای فرار از جزیره برای خود قایقی ساختند. عشق می خواست تا آخری... [بیشتر بخوانید]
عشق زیباترین حادثه ای است که در زندگی رخ می دهد. عشق لذتی اغلب مثبت است که موضوع آن زیبایی است، همچنین احساسی عمیق، علاقه ای لطیف و یا جاذبه ای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و می توان... [بیشتر بخوانید]
دختر بچه ای نمی دانست عشق چیست, از سر کنجکاوی از اطرافیانش پرسید عشق چیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دختری گفت : اولش رویا , آخرش بازی است و بازیچه … مادرش گفت : عشق یعنی رنج پینه و زخم و تاول کف دست … پدرش گفت : ... [بیشتر بخوانید]
متن سنگ قبر فروغ فرخزاد من از نهایت شب حرف میزنم من از نهایت تاریکی واز نهایت شب حرف می زنم اگر به خانه من آمدی برای من م ای مهربان چراغ بیارو یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم متن سنگ قبر... [بیشتر بخوانید]
بر بالای تپهای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمیو بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است افسانه حاکی از آن... [بیشتر بخوانید]
زمانی کزروس به کوروش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کوروش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟… گزروس عددی را با... [بیشتر بخوانید]
ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت… این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیه: دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شما... [بیشتر بخوانید]
یادش آمد که چقدر دوست داشت فرزندشان پسر باشد. درب اتاق عمل باز شد. پرستار بود. - مژده بدهید : یک پسر کاکل زری! حالا هم در بیمارستان بود.در باز شد. - – پسرم اومده؟ - - « نه ، داداش نیست ، پ... [بیشتر بخوانید]
دوره های در حال ثبت نام
ورود به جشنواره و دیدن تمام دوره ها
دورهی نخبهی طراحی و برنامه نویسی وب
دوره ی آموزشی 0 تا 100 php و mysql
آموزش برنامه نویسی برای نوجوانان دوره از راه دور و آنلاین
آموزش SEO