فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت. [بیشتر بخوانید]
بر بالای تپهای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمیو بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است افسانه حاکی از آن... [بیشتر بخوانید]
زمانی کزروس به کوروش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کوروش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟… گزروس عددی را با... [بیشتر بخوانید]
ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت… این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیه: دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شما... [بیشتر بخوانید]
یادش آمد که چقدر دوست داشت فرزندشان پسر باشد. درب اتاق عمل باز شد. پرستار بود. - مژده بدهید : یک پسر کاکل زری! حالا هم در بیمارستان بود.در باز شد. - – پسرم اومده؟ - - « نه ، داداش نیست ، پ... [بیشتر بخوانید]
یک مشهدی می گوید در اون سال ها سرباز بگیری بود و من رو بردند به سرباز خونه ای در مشهد… هنوز ۴۵ روز نگذشته بود، که دلم برای خانواده ام تنگ شد. اما مرخصی ندادن ،منم بدون مرخصی و پای پیاده، از مشهد تا طر... [بیشتر بخوانید]
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من ... [بیشتر بخوانید]
یک پیرمرد آمریکایی مسلمان همراه با نوه کوچکش در یک مزرعه در کوههای شرقی کنتاکی زندگی می کرد. هرروز صبح پدربزرگ پشت میز آشپزخانه می نشست و قرآن می خواند. نوه اش هر بار مانند او می نشست و سعی می کرد فقط... [بیشتر بخوانید]
زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتومبیل جدیدش بود کودک ۴ ساله اش تکه سنگی را بداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت. مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بد... [بیشتر بخوانید]
مردی با همسرش در خانه تماس گرفت و گفت :”عزیزم از من خواسته شده که با رییس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم” ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود. این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی را که م... [بیشتر بخوانید]
وقتی پسرا دور هم خلوت میکنند!!!! ۱- ای رامین بدبخت دلت بسوزه همون دختری که به تو نخ نمی داد من رفتم شمارشو گرفتم ۲- من بدجوری عاشقش شدم . اگه این خوشکله با من دوست بشه من همه ی دوست دخترهام رو کنار می... [بیشتر بخوانید]
شب – خوابـگاه دخــتـران – سکـانس اول: (دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.) شبنم:ِ وا!… خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار... [بیشتر بخوانید]
یک انگلیسی، یک آمریکایی و یک ایرانی مردند و همگی رفتند جهنم فرد انگلیسی گفت: دلم برای انگلیس تنگ شده می خواهم با انگلستان تماس بگیرم و ببنیم بعضی افراد آنجا چه کار می کنند… تماس گرفت و به مدت ۵ دقیقه ... [بیشتر بخوانید]
زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند و در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد ! شیوانا در حالی که سعی م... [بیشتر بخوانید]
مردی دیروقت ، خسته از ار به خانه بازگشت . دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود. سلام بابا می توانم یک سئوال از شما بپرسم ؟ بله حتماً! چه سئوالی ؟ بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید... [بیشتر بخوانید]
دوره های در حال ثبت نام
ورود به جشنواره و دیدن تمام دوره ها
دورهی نخبهی طراحی و برنامه نویسی وب
دوره ی آموزشی 0 تا 100 php و mysql
آموزش برنامه نویسی برای نوجوانان دوره از راه دور و آنلاین
آموزش SEO