+
۲

ماجرای دو دیوانه

ماجرای دو دیوانه

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت. [بیشتر بخوانید]

 
+
۳

فداکاری زنان « دنیای داستان کوتاه راستانک

فداکاری زنان «  دنیای داستان کوتاه راستانک

بر بالای تپه‌ای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمی‌و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است افسانه حاکی از آن... [بیشتر بخوانید]

 
+
۲

ثروت کوروش « دنیای داستان کوتاه راستانک

ثروت کوروش «  دنیای داستان کوتاه راستانک

زمانی کزروس به کوروش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کوروش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟… گزروس عددی را با... [بیشتر بخوانید]

 
+
۲

در وسط جنگل(دنیای داستان کوتاه راستانک)

در وسط جنگل(دنیای داستان کوتاه راستانک)

ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت… این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیه: دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شما... [بیشتر بخوانید]

 
+
۲

چشم به راه(دنیای داستان کوتاه راستانک)

چشم به راه(دنیای داستان کوتاه راستانک)

یادش آمد که چقدر دوست داشت فرزندشان پسر باشد. درب اتاق عمل باز شد. پرستار بود. - مژده بدهید : یک پسر کاکل زری! حالا هم در بیمارستان بود.در باز شد. - – پسرم اومده؟ - - « نه ، داداش نیست ، پ... [بیشتر بخوانید]

 
+
۲

سربازی(دنیای داستان کوتاه راستانک)

سربازی(دنیای داستان کوتاه راستانک)

یک مشهدی می گوید در اون سال ها سرباز بگیری بود و من رو بردند به سرباز خونه ای در مشهد… هنوز ۴۵ روز نگذشته بود، که دلم برای خانواده ام تنگ شد. اما مرخصی ندادن ،منم بدون مرخصی و پای پیاده، از مشهد تا طر... [بیشتر بخوانید]

 
+
۲

مورچه عاشق

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من ... [بیشتر بخوانید]

 
+
۲

حکایتی از اینکه چرا ما قرآن می خوانیم با اینکه چیزی از آن نمی فهمیم؟ « دنیای داستان کوتاه راستانک

حکایتی از اینکه چرا ما قرآن می خوانیم با اینکه چیزی از آن نمی فهمیم؟ «  دنیای داستان کوتاه راستانک

یک پیرمرد آمریکایی مسلمان همراه با نوه کوچکش در یک مزرعه در کوههای شرقی کنتاکی زندگی می کرد. هرروز صبح پدربزرگ پشت میز آشپزخانه می نشست و قرآن می خواند. نوه اش هر بار مانند او می نشست و سعی می کرد فقط... [بیشتر بخوانید]

 
+
۳

دوست داشتن « دنیای داستان کوتاه راستانک

دوست داشتن «  دنیای داستان کوتاه راستانک

زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتومبیل جدیدش بود کودک ۴ ساله اش تکه سنگی را بداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت. مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بد... [بیشتر بخوانید]

 
+
۱

دروغ اونم با خانم ها!!! « دنیای داستان کوتاه راستانک

دروغ اونم با خانم ها!!! «  دنیای داستان کوتاه راستانک

مردی با همسرش در خانه تماس گرفت و گفت :”عزیزم از من خواسته شده که با رییس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم” ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود. این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی را که م... [بیشتر بخوانید]

 
+
۸

فرق دخترها و پسرها!!! « دنیای داستان کوتاه راستانک

فرق دخترها و پسرها!!! «  دنیای داستان کوتاه راستانک

وقتی پسرا دور هم خلوت میکنند!!!! ۱- ای رامین بدبخت دلت بسوزه همون دختری که به تو نخ نمی داد من رفتم شمارشو گرفتم ۲- من بدجوری عاشقش شدم . اگه این خوشکله با من دوست بشه من همه ی دوست دخترهام رو کنار می... [بیشتر بخوانید]

 
+
۸

خوابگاه دختران و پسران!!! « دنیای داستان کوتاه راستانک

خوابگاه دختران و پسران!!! «  دنیای داستان کوتاه راستانک

شب – خوابـگاه دخــتـران – سکـانس اول: (دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.) شبنم:ِ وا!… خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار... [بیشتر بخوانید]

 
+
۳

ایرانی، آمریکایی و انگلیسی در جهنم! « دنیای داستان کوتاه راستانک

ایرانی، آمریکایی و انگلیسی در جهنم! «  دنیای داستان کوتاه راستانک

یک انگلیسی، یک آمریکایی و یک ایرانی مردند و همگی رفتند جهنم فرد انگلیسی گفت: دلم برای انگلیس تنگ شده می خواهم با انگلستان تماس بگیرم و ببنیم بعضی افراد آنجا چه کار می کنند… تماس گرفت و به مدت ۵ دقیقه ... [بیشتر بخوانید]

 
+
۸

پیرمرد و زن و دخترش « دنیای داستان کوتاه راستانک

پیرمرد و زن و دخترش «  دنیای داستان کوتاه راستانک

زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند و در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد ! شیوانا در حالی که سعی م... [بیشتر بخوانید]

 
+
۲

۲۰ دلار! « دنیای داستان کوتاه راستانک

۲۰ دلار! «  دنیای داستان کوتاه راستانک

مردی دیروقت ، خسته از ار به خانه بازگشت . دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود. سلام بابا می توانم یک سئوال از شما بپرسم ؟ بله حتماً! چه سئوالی ؟ بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید... [بیشتر بخوانید]