+
۱۰

آدم و حوا « دنیای داستان کوتاه راستانک

آدم و حوا «  دنیای داستان کوتاه راستانک

دم به اطراف نگاهی انداخت. حوّا را دید که از دور می آمد … سلانه سلانه دست ها را گذاشت پشت و به سمت حوّا رفت . « میدانی آدم ؟ اینجا اصلا چیز جالبی ندارد . دلم میگیرد » آدم لبخند زد و مشتش را سمت حوّا گر... [بیشتر بخوانید]

 
+
۱۶

به کسی نگو که ضرر کردی « دنیای داستان کوتاه راستانک

به کسی نگو که ضرر کردی « دنیای داستان کوتاه راستانک

حکایتی از سعدی شیرازی: بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت نباید که این سخن با کسی در میان نهی. گفت: ای پدر فرمان تو راست، نگویم و لکن خواهم مرا بر فایده این کار مطلع گردانی که مصلحت در نها... [بیشتر بخوانید]

 
+
۱۵

با من حرف بزن … «دنیای داستان کوتاه راستانک

با من حرف بزن … «دنیای داستان کوتاه  راستانک

مرد نجواکنان گفت :« ای خداوند و ای روح بزرگ ، با من حرف بزن .» و چکاوکی با صدای قشنگی خواند ، اما مرد نشنید . و سپس دوباره فریاد زد : « با من حرف بزن » و برقی در آسمان جهید و صدای رعد در آسمان طنین اف... [بیشتر بخوانید]

 
+
۱۸

اگه بلد نیستی اشکالی نداره! «دنیای داستان کوتاه راستانک

اگه بلد نیستی اشکالی نداره! «دنیای داستان کوتاه  راستانک

زنگ آخر بود . از کلاس فرار کردم، از امتحان جبر! در گوشه ای از حیاط، خودم را گم و گور کردم. اما دلهره امتحان و جواب ندادن به سوالات جبر و نمره صفر … اکنون چند سال از آن روز می گذرد اما باز هم دلهره امت... [بیشتر بخوانید]

 
+
۳

این کیه؟؟؟ « دنیای داستان کوتاه راستانک

این کیه؟؟؟ « دنیای داستان کوتاه راستانک

آورده اند که شیخ روزی در بازار نشابور می رفت و جمع درویشان در خدمت او می آمدند .جمعی برنایان می آمدند برهنه ، هر یکی ایزار پای چرمین می پوشید و یکی را بر گردن گرفته می آوردند چون پیش شیخ رسیدند شیخ پر... [بیشتر بخوانید]

 
+
۱۷

جهنم « دنیای داستان کوتاه راستانک

جهنم « دنیای داستان کوتاه راستانک

در زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت، نزد صدر اعظم شکایت برد. صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت: اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى. مرد گفت: اصفهان در اختیار پ... [بیشتر بخوانید]

 
+
۲

باران کوثری-نقـــــــــــــــطه تمــــــــــــــرکز -

باران کوثری-نقـــــــــــــــطه تمــــــــــــــرکز -

باران کوثری-نقـــــــــــــــطه تمــــــــــــــرکز - باران کوثری-نقـــــــــــــــطه تمــــــــــــــرکز - باران کوثری-نقـــــــــــــــطه تمــــــــــــــرکز - باران کوثری-نقـــــــــــــــطه ... [بیشتر بخوانید]

 
+
۱۵

یه نفر دیگه؟؟؟!!! « راستانک

یه نفر دیگه؟؟؟!!! «  راستانک

یک مرد ۸۰ ساله میره پیش دکترش برای چک آپ. دکتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده : هیچوقت به این خوبی نبودم. تازگیا با یه دختر ۲۵ ساله ازدواج کردم و حالا باردار شده و کم کم دا... [بیشتر بخوانید]

 
+
۳

قلب هایی که از یکدیگر دورند … « راستانک

قلب هایی که از یکدیگر دورند … «  راستانک

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش... [بیشتر بخوانید]

 
+
۲

ایرانیا تو اون دنیا!!! « راستانک

ایرانیا تو اون دنیا!!! «  راستانک

یه روز جبرئیل میره پیش خدا گلایه میکنه که: آخه خدا، این چه وضعیه آخه؟ ما یک مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر میکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی میخو... [بیشتر بخوانید]

 
+
۳

مدادی که ۵ خاصیت داشت! « راستانک

مدادی که ۵ خاصیت داشت! «  راستانک

پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت . بالاخره پرسید : – ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟ پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت : – درسته درباره ی ت... [بیشتر بخوانید]

 
+
۳

این چیه؟!!!! « راستانک

این چیه؟!!!! «  راستانک

مردی ۸۰ساله با پسر تحصیل کرده ۴۵ساله­اش روی مبل خانه خود نشسته بودند ناگهان کلاغی کنار پنجره‌شان نشست. پدر از فرزندش پرسید: این چیه؟ پسر پاسخ داد: کلاغ. پس از چند دقیقه دوباره پرسید این چیه؟ پسر گفت :... [بیشتر بخوانید]

 
+
۳

باور ذهنی « راستانک

باور ذهنی «  راستانک

شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مسئله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت کرد و با این «باور» که استاد آن را به عنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آنروز... [بیشتر بخوانید]

 
+
۳

ای کاش این کارو کرده بودم! « راستانک

ای کاش این کارو کرده بودم! «  راستانک

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون ... [بیشتر بخوانید]

 
+
۲

دیوار شیشه ای ذهن « راستانک

دیوار شیشه ای ذهن «  راستانک

یه روز یک دانشمند یک آزمایش جالب انجام داد… اون یه اکواریم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد. تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد علاقه ی ماه... [بیشتر بخوانید]