+
۱

شگفتانه - یک خیانت ناآگاهانه (اینجا کلیک کنید)

یک خیانت ناآگاهانه

مطلب زیر در مورد زوج جوانی است که مشکل خاصی در زندگی دارند که خواندن آن خالی از لطف نیست:


«چندماه است که عقد کرده ام. همسرم را خیلی دوست دارم و البته او هم چنین ادعایی دارد. تفکراتم به سمت مذهب تمایل بیشتری دارد ولی زیاد غرق مذهب نیستم، درست زندگی کردن رو دوست دارم پاک بودن رو دوست دارم تمام محبتم رو خرج همسرم می کنم، تاجایی که بتونم چیزایی رو که میخواد تامین می کنم همسرم فوق العاده مهربون و با محبته، پدرش چندسالیه سکته مغزی کرده و زمین گیر شده ، از این بابت ضربه روحی خورده، سه تا خواهر داره یکی بزرگتر دو تا کوچکتر، برادر نداره ولی دامادشون مثل برادر بلکه بیشتر از یک برادر براشون برادری می کنه، روحیه نسبتا مذهبی داره ، اونم مثل من زیاد غرق مذهب نیست،خانم من فوق العاده حساس به حرف دیگرانه که فکرو ذهنشو بهم میریزه و من مجبورم همه جا پیشگیری کنم کسی حرفی نزنه ولی خیلی از مواقع از دستم کاری ساخته نیست و سر من خالی میکنه، اونم میگه منو دوست داره و یکی از سه مردیم که می تونه تو زندگی بهش اعتماد کنه (پدرش و دامادشون هم دوتا دیگه هستند) اما مشکل من منشاء ۹۰ درصد مشکلاتمون رو دامادشون میدونم چون خانمم خیلی بهش وابسته است به این دلیل که چندسالی که پدرش از کار افتاده هم برادر بوده هم پدر، میگه خیلی از خلا های عاطفیشم با اون پر میکرده (الان هم خیلی هاشو با اون پر میکنه)، مرد خیلی خوبیه، خیلی به خانمم محبت میکنه تا جایی که به نظرم از محبت بی نیازش میکنه و جای منو پر میکنه ، تا جایی که به مسافرت هایی که رفتیم، هر بار تو سفر به یه مشکلی بر خوردیم یا ناراحتی پیش اومده اونم سریع به شوهر خواهرش میگه، هرجا میریم دائم به هم پیام میدند، از حال هم باخبرند، هرجا میرند باهم هماهنگ میکنند،

 

رای دهندگان

دیدگاهتان را بنویسید