+
۱

وقتی پادشاه اندیشه‌ی بد کند - مینی فید (اینجا کلیک کنید)

وقتی پادشاه اندیشه‌ی بد کند - مینی فید

و از حکایات مشهور است که روزی قباد شکار رفته بود و در شکارگاه به دنبال گوری، بسیار بتاخت و از لشکر جدا افتاد؛ روز، گرم شد و قباد تشنه شده بود. از دور در میان صحرا سیاهی دید، بدان سو تاخت. دو سه خیمه‌­ی کهنه دید در میان صحرا زده. گفت: «مهمان می‌­خواهید؟» پیرزنی بیرون آمد و عنان اسب او گرفت و او را فرود آورد و قدری شیر و طعامی حاضری پیش او نهاد. قباد خورد و ساعتی بیاسود و خواب بر وی غلبه کرد و تا آخر روز بیدار نشد.

 

رای دهندگان

masil  

دیدگاهتان را بنویسید