+
۱

سایت تفریحی سرگرمی ツ » دانلود رمان بانوی قصه (اینجا کلیک کنید)

سایت تفریحی سرگرمی ツ » دانلود رمان بانوی قصه

فریادش تمام اتاق رو گرفت. صداش پیچید و پیچید و پیچید و مثل یه سیلی محکم خورد به گونه ام.
متعجب نگاهش کردم، ناباور. خون توی رگ هام منجمد شده بود. فریادش همراه شد با پرت شدن گلدان بلوری که تکه تکه شد و هر تکه اش با صدا به گوشه ای افتاد. صورتش قرمز بود.
ـ تو … تو چی کار کردی؟ خیانت؟! خیانت به من؟! من چه اشتباهی مرتکب شده بودم؟

 

رای دهندگان

mslove  

دیدگاهتان را بنویسید