+
۱

داستان عاشقانه (اینجا کلیک کنید)

داستان عاشقانه

مادرم یک چشم نداشت. در کودکی براثر حادثه یک چشمش را ازدست داده بود. من کلاس سوم دبستان بودم .و برادرم کلاس اول برای من آنقدر قیافه مامان عادی شده بود.که در نقاشی‌هایم هم متوجه نقص عضو او نمی‌شدم.

 

رای دهندگان

دیدگاهتان را بنویسید