+
۲

وبــ شخــ ــ صیــ شرافتیــ ــ - یه اپسیلن از ماجرای عمل مغزی سارا شرافتی (اینجا کلیک کنید)

سلام
امروز صبح با هواپیما رسیدم اصفهان
ما عمل نکردیم اونقدها هم چیزیمون نشد
و اما ماجرای عمل
از همون اولش میگم
از 5 شنبه 6.11.91 راه افتادیم سمت تهران
شب تهران بودیم
و جمعه هم بیمارستان

بیمارستانش مالی نبود همه باهم حرف میزدند
مامان توی این یه هفته پیشم بود
این اولین غذاست
ماکارانیه که دوست ندارم با سوپ بی نمک
اولین غذای بیمارستان
شب جمعه هم سِرُم وصل کردند
اولین سرم


ادامه ماجرا در ادامه مطالب


دیدن آدم از هر چی بترسه سرش میاد
منم از خون گرفتن میترسیدم 4بار سرم اومد
صبح شنبه رقتم واسه عمل البته باید 8 می رفتم 2 بعد از ظهر رفتم
چون هنوز پول کامل بیمارستان را نداده بودند 18 میلیون رو
دیگه نای راه رفتن نداشتم
از 12 شب جمعه هیچی نخوردم سرم درد میکرد
وقتی رسیدم به سالن همکف عمل تنها بودم

یه سالن بزرگ و سرد..منو بردن توی راهروی انتظار...15-30 دقیقه منتظر شدم که دیگه رفتم توی اتاق
اونجا دستیار دکتر قدسی را دیدم و دیگه چیزی یادم نمیاد
وقتی به هوش اومدم 8.30 شب بود
صدام از گلوم بیرون نمیومد سرم درد میکرد میخواستم سمت راست بخوابم درد کمتر بشه
هر چی پرستار رو صدا میکردم نمیشنید با سِرُم زدم به میله های تخت اونم اومد کمک و کجم کرد
ولی همچنان درد داشتم
اکسیزن تو بینیم بود
سرم دست چپم بود
9 بود که رفتیم سی سی یو 7 یا 8پیه سالن بزرگ بود با یه عالمه مریض
اونجا یه سیمایی بهم وصل کردن واسه قلب و این چیزا
تنها چیزی که میدیدم چند تا پرستار مرد بود با یه پسر مریض که تا بهوش میومد یه چیزی بهش تزریق میکرد که دوباهر میخوابید
شب بدی بود ولی گذشت
فرای اون روز بهتر بود
نا گفته نمونه چند بارم بالا اوردم
این یه شب در حد یه سال بود
فردای اون روز بهتر بود
خانومی بود که مدام میگفت منو ببرین به بخش....شمالی بود ...فوشا میدادا
خانومی جلوی چشای من مرد
و اون پسر
به خاطرش کلی گریه کردم چون من بیماری اونو ندارم وخدا رو شکر
خدایا واقعا شکر
اون پسر دیالیزی بود
بهش خون وصل بود 19 ساله.. اسمش محمد جواد بود..چشاش رنگی بود چون وقتی بازشون میکرد میدخشیدن ابروهاش کمون بود و سفید
از چند نقر پرسیدم چشه گفتن تشنج میکنه
به اندازه چند ثانیه خون رو ازش قطع کردن ...مرد.....خیلی بد بود
کلی گریه ککردم وولی زنده شد ولی چه زنده ای...با چشم باز ....داشت تشنج میکرد و هیچکس نبود کاری براش بکنه
تموم بدنشو بسته بودند....
وحشتناک بود....اون به هوش بوداینقدر گریه کردم که خوابم برد شایدم داروی بیهوشی دادن
تا بهوش اومدم واسه سی تی اسکن صدام کردن.....
هیچی نمیگم ولی خیلی دردناک بود
دوباره که برگشتم سی سی یو محمد جواد تشنج داشت میکرد
دکترا میگفتن فایده نداره

مامان چند بار اومد بالا سرم
مادرجونو نمیذاشتن ولی من صدای گریه هاشو میشنیدم
مامان میگفت محمد جواد 8 ساله که اینجورییه
مال یه جایی بود هر 6گرم از داروش 1.5 میلیون شده بود
باباش میخواست زمیناشو بفروشه
اوونموقع که من داشتم میرفتم در حال مرگ بود
نمیدونم زنده است یا مرده.....
1.5 روز تو سی سی یو بودم..بالاخره اومدم تو بخش
3 مدل آدم دیدم
تهرانی ازون کله گنده ها....8سال کانادا بود
بعد کرمانشاهی
بعد هم تهران-ورامین خانواده شهدا
کمکم راه رفتم و یه هفته بیمارستان بودم
16 روز تهران
خونه یه کله گنده تهرونی خوابیدیم
مادر جون میگفت چطوری رفتین و فلان بی سان....................
تا دلت بخواد تو این 2 هفته کله گنده های مالتی میلیاردر دیدم
تهران با اصفهان فرق داره
خیلی فرق داره
یه عالمه تجربه های گوناگون
راسی تو این گیرو دار ایرانسلم گم شد...شارژر تبلتم شکست
شرمنده از همه دوستان مخصوصا الهام
اینا عکس ای گرفته شده است
باشد که هیچکس بیمارستان نره
سارا شرافتی قبل از عمل

جشن سازمان فناوری اطلاعات و ارتباطات تهران

امام زاده اسماعیل تهران
امام زاده علی اکبر تهران

 

رای دهندگان

دیدگاهتان را بنویسید