+
۲

من به مامان دلسوز و بابای زحمتکش افتخار میکنم (اینجا کلیک کنید)

من به مامان دلسوز و بابای زحمتکش افتخار میکنم

حوصلم واقعا سر رفته بود
میخواستم برم بیرون و بگردم ولی بابا اسرار کرد بام میاد
امروز با بابا رفتم بیرون گشتم به نظرم با خانوادت بگردی بهتر ازدوستانه
اول کمی ناراحت بودم ...وقتی نناراحتم میرم روی سایلنت من بیشتر شبیه بابام شدم تا مامان
رفتیم فالوده شیرازی خوردیم

بعد بابا پرسید:کجا دوست داری بری ...من اصولا از شرم و حیا چیزی نمیگم ولی رفت سمت مجتمع کوثر
میخواستم جواهر فروشی را ببینم...دم در یه بانک اشین را پارک کرد...
گفتش زنگ بزن به دایی تا مثل قدیم ها بریم پیاده روی
اخه چند سال پیش ما با دایی و زنداییم میرفتیم پیاده روی ساعت 12 شب به بعد.....اونموقع بچه نداشتند
زنگ زد به مامانم که بهش بگه به داییم بگه...
...

 

رای دهندگان

دیدگاهتان را بنویسید