حوصلم واقعا سر رفته بود
میخواستم برم بیرون و بگردم ولی بابا اسرار کرد بام میاد
امروز با بابا رفتم بیرون گشتم به نظرم با خانوادت بگردی بهتر ازدوستانه
اول کمی ناراحت بودم ...وقتی نناراحتم میرم روی سایلنت من بیشتر شبیه بابام شدم تا مامان
رفتیم فالوده شیرازی خوردیم
بعد بابا پرسید:کجا دوست داری بری ...من اصولا از شرم و حیا چیزی نمیگم ولی رفت سمت مجتمع کوثر
میخواستم جواهر فروشی را ببینم...دم در یه بانک اشین را پارک کرد...
گفتش زنگ بزن به دایی تا مثل قدیم ها بریم پیاده روی
اخه چند سال پیش ما با دایی و زنداییم میرفتیم پیاده روی ساعت 12 شب به بعد.....اونموقع بچه نداشتند
زنگ زد به مامانم که بهش بگه به داییم بگه...
...
دلیل گزارش دادن این مطلب:
رای دهندگان
بهترین آموزش های برنامه نویسی
توسط فرخ ابراهیمی نژاد مدیر موسس لینک پددوره های در حال ثبت نام
ورود به جشنواره و دیدن تمام دوره ها
دورهی نخبهی طراحی و برنامه نویسی وب
دوره ی آموزشی 0 تا 100 php و mysql
آموزش برنامه نویسی برای نوجوانان دوره از راه دور و آنلاین
آموزش SEO
دیدگاهتان را بنویسید