+
۱

داستان کوتاه من و حمام و دختر همسایه - رهاتر (اینجا کلیک کنید)

داستان کوتاه من و حمام و دختر همسایه - رهاتر

عروسی دختر همسایمون -صاحبخونه- بود و مردونه رو انداخته بودن خونه ی ما (طبقه بالا) و قرار شد من توی اتاق خواب بمونم تا مردها ناهارشونو بخورن و برن. من تو اتاق خودمو با کامپیوتر سرگرم کردم. مهمونا کم کم وارد میشدن و من صداشونو میشنیدم… همینطور اضافه میشدن … قرار بود ۲۵ نفر باشن اما ن

 

رای دهندگان

دیدگاهتان را بنویسید