+
۲

تخــــــــــــــــــیل تمرکز - :.پنــــــــــــــــــــــــــــــاهگاه:. (اینجا کلیک کنید)

سارا دختر ظریفی بود و شاهین تنومند و قوی .

به نظر نمیرسید شاهین مشکلی برای بلند کردن سارا داشته باشه



شاهین به سارا نزدیک شد...چهره ی هر دوی آنها معذب بود ....شاهین با خودش کلانجار میرفت ولی بالاخره تصمیم خودشو گرفت.....کمر سارا رو گرفت و با قدرت بال هاشو باز کرد و به سمت آسمون رفت



ساعت 2بعد از ظهر بود و هوا گرم........

زیر پایشان کویر بود....هر دو سکوت کرده بودند تنها صدایی که میومد صدای بال زدن شاهین بود.....

1ساعت گذشت......شاهین خستگی ناپذیر بود .....هوا کمی بهتر شده بود

به سمت شمال میرفتن......به کوهایی رسیده بودند که پر از درخت بود......شاهین اونها رو پشت سر گذاشت...گله گوشفند بین درختان پیدا بودند....کم کم دریای آبی رنگ پیدا شد....

ساعت نزدیکای 4 بود.......

سارا خسته بود ولی برای اینکه ضعفشو نشون نده چیزی نگفت.......

شاهین متوجه خستگی سارا شد...باخودش فکر کرد که شاید یه شوخی کوچک اونو سرحال کنه....

بر فراز دریا پرواز میکرد و لحظه به لحظه ارتفاعش را ازآب کم میکرد......
..........

 

رای دهندگان

دیدگاهتان را بنویسید