+
۱

نامه ای به یک جوان سفید پوست (اینجا کلیک کنید)

نامه ای به یک جوان سفید پوست

رفیق کاوینگتون عزیز
اجازه بده که در نخست بگویم که من احترام و ارزش بسیاری برای نصیحت های شما و نظرات شما قائل هستم . به همین دلیل هست که از شما تقاضای نصیحتی درباره این وضعیت دارم . و من واقعاً نمی دانم برای رسیدگی به این مشکل چه کاری انجام بدهم . همیشه توانسته ام برای هر مشکلی که دارم راه حلی پید کنم ، ولی این بار دیگر نمی توانم.

برادر کوچک من رابرت ( 15 سال دارد) درحال نابودی خانواده من هست . مادر من برای مدت طولانی به هدف ما اعتقاد نداشت ، ولی من توانسته بودم او را مقداری قانع کنم ولی برادرم تمام این تلاش ها و از جمله خانواده ام را با این دیدگاهش به نابودی می کشاند . او به مادرم می گوید که چه اندازه زندگی معنا ندارد و تنها چیزی که او می خواهد انجام بدهد "وقتی من بمیرم تعدادی نگرو را هم با خودم می برم" هست.
من به باورهای مادرم اعتقادی ندارم ولی به او به خاطر اینکه مادرم هست احترام می گذارم ولی برادرم هیچ احترامی برای مادرم قائل نیست . اولین واکنش من در برابر این عمل او این بود که او را تا حد مرگ کتک بزنم ولی او دیگر هیچ اهمیتی نمی دهند . من بارها تلاش کردم که به صورت منطقی با او سخن بگویم ولی او از گوش کردن سرباز می زند ، شاید بشود اسبی را به آبشخور برد ولی نمی توانی او را مجبور به نوشیدن بکنی.

او من را به عنوان یک خائن به دلیل اینکه "هیچ کاری برای چیزی که او می بیند نمی کنم" می داند . چه گونه به او کمک کنم تا این مرگ بیشرمانه یا زندان را برای خودش به بار نیاورد. من نمی توانم این آخرین باقی مانده خانواده ام را به خاطر اینکه رابرت هیچ امیدی برای آینده سفید پوستان ندارد از دست بدهم .

رابرت دارای ذهنی فعال و باهوش هست . او دارای انگیزه های بسیاری برای نژادمان هست ولی از جهت دادن آن ها در راه های موثر سرباز می زند.

من دیگر تاثیری بر روی رابرت ندارن ، همیشه بهترین ها را برای او می خواستم ولی هیچگاه این رفتار و سخنانی که به مادرم می زند را تحمل نخواهم کرد . او به من و مادرم می گوید : "خفه بشید" ، "لعنت به شما" , "من دیگر تو را خانواده حساب نمی کنم" , "ما مهم نیستیم" , " ما به اندازه کافی غیرت نژادی نداریم (ما به اندازه کافی سفید نیستیم)" و سخنان بیشمار دیگری که باعث به گریه انداختن و زجر مادر بیچاره من می شود و من هم با تمایل بسیاری او را تا حد مرگ کتک می زنم که تو با مادرت این چنین سخن نمی گویی.

بخشی از من می خواهد که مستقیم وارد اتاقش شود و او را تا حد مرگ کوبش کند ولی این کار چیزی را حل نمی کند . مادر ما سعی می کند تا بفهمد این رفتار او از کجا می اید و تا به اینجا ها موارد بسیاری را متوجه شده هست . ما اکنون سعی می کنیم تا به او کمک کنیم تا بفهمد این نبردی که در پیش گرفته اشتباه هست و او به قانون آریایی که نخست خانواده را در خودش جای داده هست احترام نمی گذارد . من چه گونه به او یاری برسانم که این نظم را بفهمد و به آن احترام بگذارد ؟

خواهش می کنم کمکم کن !! من نمی خواهم برادرم در زندان یا حتی در شرایط بدتر از دست بدهم آن ها به دلیل یک رفتار بی معنی که هیچ کمکی به هدفمان نمی کند .

من به نصیحت شما در این باره نیاز دارم . هرکاری که لازم باشه برای نجات رابرت و خانواده ام انجام می دهد ، درخواست دارم به من جواب بدهید و راهنمایی ام کنید.

تا دفعه بعدی .... (اگر وجود داشته باشد!)

ارادتمند شما،

توماس

-------------------------
15 نوامبر 1999

رابرت گرامی

برادرت از من خواسته که با تو درباره بعضی مسائل صحبت بکنم . بسیار سخت هست که یک فرد را قانع بکنی تا نظرش به زندگی را با چند جمله تغییر بدهد ولی من تلاشم را می کنم . رابرت تو من رو نمی شناسی ولی برای من مهم هستی . تو و من از میراث مشترکی بهره می بریم و آن هم خون مقس قهرمانان آریایی هست و به دلیل این ارثیه مشترک من با تو سخن می گویم تا تا تو را در نبرد نژادی در کنار خودمان داشته باشیم.

رابرت ، قبل از هرچیزی من و دیگر مردان سفید پوست نسل من به تو یک عذرخواهی بدهکار هستیم به این دلیل که ما در برآورد کردن انتظارات بزرگ ترین قهرمان آمریکایی ، فرمانده جورج لینکلن راکول شکست خورده ایم . زمانی که فرمانده راکول در سال 1967 کشته شد میراث گرانبها و سلاح موثری در نبرد برای آینده مردمانمان به جا گذاشت . او برای ما یک حزب به جا گذاشت ، حزب ناسیونال سوسیالیست مردمان سفید ، حزبی که دیگر وجود ندارد .

زمانی که من در سن تو بودم پایگاه های نازی در سراسر کشور ساخته می شد و با افتخار پرچم گردونه مهر (سواستیکا) را در آسمان ها برافراشته می کردند ، پایگاه هایی که افراد می توانستند به آن وارد شوند و با نازی های واقعی و گروه های حمله سخن بگویند . مکان هایی که افراد می توانستند با عضویت در حزب به صورت موثر و قانونی برای سرنوشت مردمانمان خدمت کنند . آن مکان های دیگر وجود ندارد و این تقصیر نسل ما هست که دیگر وجود ندارند . ما هیچ عذری نداریم .
من به راستی متاسف هستم که ما برای تو و هزاران مرد و زن سفید پوست دیگر که مانند تو فکر می کنند حاضر نبودیم . آن حزب ، آن مکان ها ، آن پشتیبانی و آن قدرت باید به شماها می رسید و این شرم بر نسل ما هست که نتوانستیم به وظایفمان در قبال شما ها عمل بکنیم.

ولی شکست ما به این معنی نیست که تو باید خودکشی بکنی . این عملی غیر منطقی و مسخره هست . اگر کسی قبل از تو در انجام کار درست شکست خورد به این معنی نیست که باید خودت را ساختمان به پایین پرتاب بکنی . تو باید ابزاری را که او برجا گذاشته را برداری و آن کار درست را به سرانجام برسانی ، نه با گله مندی و لعنت به هدف و اجدادت (هرچند که این حق رو داری) . تو هدف را کامل میکنی و تسلیم نمی شوی ، تو برای نژادت و کشورت تسلیم نمی شوی ، تو برای خودت تسلیم نمی شوی و تو برای خانواده ات تسلیم نمی شوی .

آیا تا به حال به این فکر افتادی که نژاد آریایی ما چه کارهایی را انجام داده اند ؟ چه گونه در اقیانوس ها با قایق های چوبی شکننده ای که باید در موج اول غرق می شدند مسافرت ها کرده اند ، چه گونه معابد ، پل ها و نیروگاه ها را ساخته اند ، چه گونی تعداد انگشت شماری از ما با اسلحه های فیتله ای آزتک ها ، زولوس ها و چینی ها ها را شکست داده اند ، چه گونی ما آمریکا و فضا رو فتح کردیم ؟ چه گونه در زمانی بر بیشتر زمین حکمرانی کرده ایم ، برای هزاران سال ما هیچگاه تسلیم نشدیم و آیا رابرت تو میدانی ما چه گونه آن کارها را انجام دادیم ؟
در این کشور فاسد ما تسلیم شدیم ، ما خودمان را تسلیم کردیم ، ما فرهنگ و میراثمان رو تسلیم کردیم ، ما تمدن مان رو تسلیم کردیم . ما آنقدر خودمان را روبرروی تلویزیون راحت کردیم که می گویم ، " به جهنم ، انجام دادن کار درست خیلی زحمت می خواهد و ما را ناخوشایند می کند ! این کار ممکن هست خطرناک باشد و درکنارش کار سختی هست ! من خسته ام و می خواهم اینجا بنشینم و در کمال بی حسی تلویزیون نگاه کنم! من رو اذیت نکن! " چیزهایی که امروز میبنی به این دلیل پدید آمده اند که مردان سفید آن ها را در زندگی خودشان می خواستند ، آن ها راه ساده را می خواستند ، آن ها یک راه سریع را می خواستند ، آن ها فست فود را می خواستند تا مجبور به پختن نشوند و کنترل را می خواستند تا برای تعویض کانال مجبور به پا شدن از صندلی راحتیشان نشوند.

و متاسفانه من باید به این اعتراف کنم که بعضی از مردان سفید عصبانی و جوانانی مانند تو می خواهند از راه آسان برای حل مشکل نژادی ما بهره ببرند . آن ها می گویند " به جهنم ، یک اسلحه پیدا می کنم و نگرو ها رو می کشم ! من با افتخار این کار رو انجام می دهم ! از منتظر ماندن برای شما مردان پیر تا حرکتی انجام بدهید خسته شدم ! خسته شدم از این زندگی ، زندگی ای که به خاطر شما میان سال های حروم زاده آن قدر در آن تنبل و آسوده هستند که حتی زحمت نشان دادن انگشت میانی خودتان را به من نمی کشید تا حداقل برای آینده امیدی داشته باشم . لعنت به شما ! به همه شما نشان می دهم ، من خودم را به کشتن می دهم تا شماها شرمنده بشوید" ، خودکشی یک مسکن نهایی هست ولی نه برای آن هایی که پشت سر گذاشته می شوند.


رابرت آیا من مفهوم را رساندم؟ من که خوشبین هستم . شاید چنین حسی را در ذهن خودت نداشته باشی ، شاید خودت متوجه اش شده باشی ولی این تمام حسی هست که تو اکنون آن را درک می کنی و طبق آن عمل می کنی . آن چیزی که تو به آن فکر می کنی کاملاً انسانی هست ، قابل فهم هست و یک توجیه غم انگیز هست . من حس غضبناک تو به ما را سرزنش نمی کنم ، با وضع کنونی آمریکا و زندگی کثیفی که لیبرال ها و یهودی ها پدید آورده اند هیچ گاه تو را سرزنش نمی کنم . تو حق داری چنین حسی داشته باشی .

اینجاست که برای من خیلی سخت می شود ، من باید تلاش کنم تا کلماتی برای تحت تاثیر دادن تو پیدا کنم تا تو بفهمی نباید از امید دست کشید در حالی که من و بقیه رفیق هایم تلاش کمی برای دادن این امید به تو انجام داده ایم . من هیچ حزبی ندارم تا به تو نشان بدهم ، هیچ سابقه موثری ندارم تا بگویم ما در حال انجام کاری هستیم . من نمی توانم چنین سخنانی بیاورم چون ما هیچ کاری انجام نمی دهیم . حداقل بدان که من با تو صادق هستم ولی این را بدان که شکست نسل من ، تسلیم شدن و نابود کردن خودتان را توجیه نمی کند.

ما شکست خوردیم و شماها را با کار دو برابر ترک کرده ایم تا مردمانمان و تمدنمان را نجات بدهید . این به این معنی هست که شماها باید مردانی برتر از ما باشید نه پست تر.

آیا این برتری را می خواهی نشان بدهی؟ پس با اسلحه بیرون نرو و به خاطر کشتن یک نگرو حیوان خودت را به کشتن و یا زندانی شدن نده که جز غم برای خانواده ات و خشونت در هدف نژادیمان محصولی ندارد . من نمی گویم چنین کارهایی نشان ضعف تو هست بلکه چنین نیست ولی نشان نابخردی هست . همان طور که تالیران می گوید " این بدتر از جرم و جنایت هست ، این یک اشتباه هست " ، کالین جردن ناسیونال سوسیالیست بزرگ بریتانیایی در زمانی گفت "جنبش ما دارای قلبی بزرگ ولی سری کوچک هست " ، هر زمان که یک احمق مانند بیوفورد فارو وارد یک مدرسه می شود و شروع به شلیک می کند و بچه هایی را می کشد (آن هم بچه ها) باعث می شود این سخن کالین جردن اثبات شود . من گمان می برم که رفیق جردن خالصانه علاقه داشت که سخنش اشتباه باشد ولی فکر نمی کنم ما کاری برای رد آن برداشته باشیم .

آیا تو هم می خواهی ما را شرمنده کنی ؟ پس ایندفعه شرم متفاوتی بر سر ما بیاور . باری را که ما بر اثر تنبلی و ترسویی نتوانیستم حمل کنیم را بلند کن . نخستین قدم برای این کار فکر کردن هست ، بیشتر جوانان سفید ما نمی توانند فکر بکنند . به آن ها این را آموزش نداده اند وحتی آن ها را به برعکس آن ترقیب کرده اند . آن ها با ماده گرایی یهودی مشروط شده اند تا هیچگاه فکر نکنند و تنها تقاضا و مصرف داشته باشند . تو می خواهی بر ضد دشمن نژادی ما به پا خیزی ؟ به روده هایش ضربه محکمی بزن و به خودت دوباره اندیشیدن را آموزش بده . آن ها می خواهند بچه هایی مانند تو با اسلحه باشند تا جنبش ها و مراکز ضد نژادی قدرت بگیرند و هدف ما را نابود کنند . مرده تو بسیار برای این مراکز ارزشمند هست تا زنده بودن تو .

بچه جان از سرت استفاده بکن ، در بازی آن ها شرکت نکن ، تو بازمانده ی نژادی بزرگ هستی ، شگرف ترین مخلوق همه خدایان . در رگ های تو خون فاتحان و پادشاهان ، فلاسفه و شاعران ، سازندگان و کاشفان ، مردان و زنان پاک و شجاع جریان دارد . نه یک نگرو حیوان بلکه زندگی پست هزاران نگرو حیوان ارزش زندگی تو را ندارد . به خاطر خدا چرا کسی جانش را برای گرفتن جان این حیوانات باید از دست بدهد ؟ برای خودت بیشتر احترام قائل بشو .

قدم بعدی این هست متوجه وظیفه ما ، وظیفه خودت بشوی که در سوی کشتار دشمنان نیست ، همان طور که کتاب مقدس می گوید ، برای هرچیزی دلیلی وجود دارد . فصل شکار تمام نشده هست و نگران نباش ، آن روز هم می آید. ای خدای بزرگ ، آن زمان می آید ، یک زمان در گذشته و در سال 1861 آمده بود دوباره خواهد آمد . پسرم آیا تو می خواهی جنگ نژادی را ببینی ؟ نگران نباش ، در سن 15 سالگی به تو قول می دهم که روزی خواهد آمد ، من در دو لشکر در جنگ شرکت کرده ام و سال ها در ایرلند در دوران کشمکش ها زندگی کرده ام و این را به تو می گویم که این چیزی نیست که پیش بینی بشود . تو متوجه نمی شوی و اشکالی ندارد ، مردان جوان همین گونه اند و تو هم مانند هر جوان دیگری هستی که در ده هزار سال اخیر به دنیا آمده اند . اگر این دوره را پشت سر بگذاری متوجه سخنان من هم خواهی شد .

همان طور که گفتم وظیفه تو کشتن نیست . وظیفه تو تغییر دنیا هست . هرچیزی که تو بگویی ، هرکاری که با زندگی ات بکنی ، هر تصمیمی که بگیری باید در راه یک هدف که تغییر دنیا می باشد جهت بگیرد . همان طور که دیوید لین در سخنان جاودانه اش آورده :
" ما باید وجود مردمانمان و آینده فرزندان سفیدمان را تضمین بکنیم "
آیا این راهی که برای خودکشی برگزیده ای همسویی با این هدف دارد ؟ پخش کردن خودت در وسط خیابان با گلوله های پلیس و یا گذراندن زندگیت در جعبه ای که همراه با تجاوز گروهی نگرو های حیوان همراه هست تغییری در دنیا ایجاد می کند ؟

آیا تو می خواهی یک سیستم را نابود بکنی ؟ پس دنیا را تغییر بده و زندگی کن تا این تغییر را ببینی ، به این کار یک پیروزی می گویند دوست من .

من نمی خواهم بیشتر از این ادامه بدهم و برای تو داستان بنویسم ولی چیزی دیگر هست که می خواستم درباره آن با تو سخن بگویم . من متوجه شده ام که تو با رفتارت باعث آشفتگی و ناخوشایندی مادرت شده ای به همین دلیل می خواهم این نوشته را بخوانی .

" زمانی که مادرت پیر می شود،
زمانی که آن چشمان با ایمان عزیزش دیگر زندگی را مانند گذشته نمی بیند،
زمانی که پاهاش دیگر جان ندارند،
و نمی توانند او را تحمل کنند -
بازوریت را برای حمایت از او قرض بده،
او را با شادمانی همراهی کن.
زمانی فرا خواهد رسید که تو گریه کنان ،
باید در آخرین پیاده روی او را همراهی کنی.
و اگر او از تو چیزی پرسید
سپس به او پاسخ می دهی.
اگر دوباره پرسید ، پس جوابش را میدهی
اگر باز دوباره پرسید ، باز جوابش را می دهی
نه با بی صبری ، بلکه با آرامش لطیف
و اگر او به خوبی متوجه تو نمی شود
با خوشحالی به او توضیح میدهی.
آن زمان می آید ، زمانی تلخ
که دیگر دهانش برای هیچ چیز درخواستی ندارد."

این خط ها توسط آدولف هیتلر در سال 1923 نوشته شده هست . من هیچی به آن اضافه نکرده ام . رهبر جاودانه نژاد ما چنین سخنی در این باره دارد.

با احترام برای پیروزی آریایی ها،

هارولد آرمستد کاوینگتون

 

رای دهندگان

farhood  

دیدگاهتان را بنویسید