دختر بچه ای با مادرش از خیابان فرهنگ ساری یک به یک مغازه ها را به قصد رفتن به پارک پشت سر می گذاشتند.
دختر بچه به برخی خوراکی ها و اسباب بازی های مغازه ها اشاره می کرد و به مادر می گفت:
- «مامان جون! اینو برام میخری؟ مامان جون! اون یکی چی؟ اون یکی را برام میخری؟»
مامانش هم هر طوری بود، بچه را راضی میکرد.
هنگام گذشتن از چاله کوچکی که در عرض خیابان بود، دختر بچه با زانو بر زمین خورد و زد زیر گریه؛ مادر با عشق و از ته دل به بچه گفت:
- «عزیزم! یاعلی(ع)، یاعلی(ع) کن، زندگی ام. بچه بدون کمک مادر با گفتن یاعلی(ع) از جا بلند شد و با دست های کوچولوش سر زانوهاش را پاک کرد و گفت:
- «مامان جون! من که دردم نگرفت، ببین ایناها خوبه خوبم.»
ادامه داستانو توی وبلاگ
www.hejab90.blogfa.com
www.hejab90.blogfa.com
رای دهندگان
بهترین آموزش های برنامه نویسی
توسط فرخ ابراهیمی نژاد مدیر موسس لینک پددوره های در حال ثبت نام
ورود به جشنواره و دیدن تمام دوره ها
دورهی نخبهی طراحی و برنامه نویسی وب
دوره ی آموزشی 0 تا 100 php و mysql
آموزش برنامه نویسی برای نوجوانان دوره از راه دور و آنلاین
آموزش SEO
دیدگاهتان را بنویسید