+
۱

مامان جون! چقدر تو خیابون عروس زیاده؟! (اینجا کلیک کنید)

مامان جون! چقدر تو خیابون عروس زیاده؟!

دختر بچه ای با مادرش از خیابان فرهنگ ساری یک به یک مغازه ها را به قصد رفتن به پارک پشت سر می گذاشتند.

دختر بچه به برخی خوراکی ها و اسباب بازی های مغازه ها اشاره می کرد و به مادر می گفت:

- «مامان جون! اینو برام میخری؟ مامان جون! اون یکی چی؟ اون یکی را برام میخری؟»

مامانش هم هر طوری بود، بچه را راضی میکرد.

هنگام گذشتن از چاله کوچکی که در عرض خیابان بود، دختر بچه با زانو بر زمین خورد و زد زیر گریه؛ مادر با عشق و از ته دل به بچه گفت:

- «عزیزم! یاعلی(ع)، یاعلی(ع) کن، زندگی ام. بچه بدون کمک مادر با گفتن یاعلی(ع) از جا بلند شد و با دست های کوچولوش سر زانوهاش را پاک کرد و گفت:

- «مامان جون! من که دردم نگرفت، ببین ایناها خوبه خوبم.»

ادامه داستانو توی وبلاگ
www.hejab90.blogfa.com
www.hejab90.blogfa.com

 

رای دهندگان

دیدگاهتان را بنویسید