+
۴

چشم انتظاران + فیلم (اینجا کلیک کنید)

چشم انتظاران  + فیلم

هنوز چشم انتظار بر لب جاده دل نشسته‌ام... مثل همیشه... کفش‌ها را به گوشه‌ای انداخته و محو تماشای گنبد فیروزه‌ای رنگ می‌شوم. اینجا انتهای جاده عشق است. اینجا دل ها، غمناک و صدباره گریان می‌شود، اما همین جاست که دوباره غم نبودنت با تمام التهاب و حسرتی که از گذشت لحظه های دوریت دارم، آرام می گیرد؛ جمکران، هم درد می دهد و هم درمان می کند؛ خاصیت عجیبی است، نه!

«یاد تو در ذهن ما همیشه با یک خیابان و یک مسجد همراه است یک مسیر سبز، یک امتداد نور، یک آرامش غریب، یک نفس عمیق، تو همه جا هستی، هر جا که اشکی بلغزد‌، دلی بلرزد، بغضی شکوفا شود و صورتی که به پهنای آبی آسمان خیس و بارانی شود، تو هستی هر جا که کسی برای تو بیقرار شود، برای دیدنت یا صاحب الزمان عجل الله فرجه الشریف ادرکنی و لا تهلکنی»

اینجا مدار تمام درجه عشق و دلدادگی است. اینجا چند قدمی باید راه‌ بروی، تماشا کنی، چشم دل باز کنی تا آرام شوی. کاش می‌دانستم اکنون که واژ‌ه‌های زلال عشق و انتظار در نوشته ام با هم آمیخته شده‌اند در کدامین نقطه از زمین هستی و به کدام سو می نگری تا من نیز چشمانم را به همان سو خیره سازم؟

نمی‌دانم امشب در شب آرزوها در شبی از شب های ماه رجب، ماه دعا؛ کدامین دست‌ها را خواهی گرفت و برای چه‌ کسانی دعا خواهی کرد؟ بدان که این سوی دیوارهای سنگی و سیمانی شهرم، هنوز و همیشه چشمانی هستند که دیده به راهت دوخته‌اند تا روزی با سبزی قدم‌هایت خزان دل‌های کبودشان را بهاری کنی. امشب برای آمدنت دعا می کنند؛ شک ندارم.

 

رای دهندگان

دیدگاهتان را بنویسید