+
۱

داستان کوتاه قشنگ – اندکی صبر

داستان کوتاه قشنگ – اندکی صبر

دم در بزرگ دادگاه که رسید حس بدی همه ی وجودش رو فرا گرفت. شاید نباید اینقدر تند می رفت.شاید بهتر بود کمی بیشتر صبر می کرد.یاد آخرین روز دعواشون افتاد.اون روزها خیلی کم طاقت شده بود.... [بیشتر بخوانید]

 
+
۱

داستان عاشقانه – عشق پولی | کـفـشـدوزكــ

داستان عاشقانه – عشق پولی | کـفـشـدوزكــ

روزی مرد ثروتمندی همراه دخترش مقدار زیادی شیرینی و خوردنی به مدرسه شیوانا آورد و گفت اینها هدایای ازدواج تنها دختر او با پسر جوان و بیکاری از یک خانواده فقیر است. شیوانا پرسید: چگونه این دو نفر با دو... [بیشتر بخوانید]