در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد: شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود ... [بیشتر بخوانید]
شیوانا با دوتن از شاگردانش همراه کاروانی به شهری دور می رفتند. با توجه به مسافت طولانی راه و دوری مقصد ، طبیعی بود که بسیاری از مردان کاروان بدون همسرانشان و تنها سفر می کردند و وقتی به استراحتگاهی می... [بیشتر بخوانید]
شاگرد زیرک و استاد استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به یک چالش ذهنی کشاند:آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟ شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:”بله او خلق کرد” استاد پرسید: “آیا خدا همه چیز را خلق ... [بیشتر بخوانید]
روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد. ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ... [بیشتر بخوانید]
آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد. طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند. یکی از دوستداران ... [بیشتر بخوانید]
پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشت. بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد . این زن هر روز به تعداد اعضاء خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و ... [بیشتر بخوانید]
گُنجشکه داشته تو هوای سرده زمستون پرواز میکرده… از سرما یخ میزنه میُفته رو زمین.. یه گاوِ داشته رَد میشدِ از قضـــــا یه تاپاله میندازه روش … گُنجشکه گرمِش میشــــه شروع میکنه به جیک جیک کردن … یه گرب... [بیشتر بخوانید]
تو شهر بازی نشسته بودم واسه خودم با دوستام .یهو یه دختر کوچولو خوشگل اومد پیشم بهم گفت : آقا…آقا..تو رو خدا یه لواشک ازم بخر!! نگاش کردم …چشماشو دوس داشتم…دوباره گفت آقا..اگه ۴ تا بخری تخفیف هم بهت می... [بیشتر بخوانید]
عشق چیست؟ مادر گفت عشق یعنی فرزند. پدر گفت عشق یعنی همسر. دخترک گفت عشق یعنی عروسک. معلم گفت عشق یعنی بچه ها. خسرو گفت عشق یعنی شیرین. شیرین گفت عشق یعنی خسرو. فرهاد گفت: …. ؟ فرهاد هیچ هم نگفت. فرهاد... [بیشتر بخوانید]
روزی مرد کوری رویپلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: �من کور هستم لطفا کمک کنید.� روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت... [بیشتر بخوانید]
وزیری با خدم و حشم خود از راهی می گذشت. شکوه و جلال او به اندازه ای بود که همه مردم از دیدن او شگفت زده شده بودند و به یکدیگر می گفتند که این کیست؟ عجب عظمت و شکوهی دارد! زنی در میان جمع حاضر بود، گفت... [بیشتر بخوانید]
زنی با سر و صورت کبود و زخمی سراغ دکتر روانشناس میره .. دکتر می پرسه : چه اتفاقی افتاده؟ خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم عصبانی و ناراحت میاد خونه، منو زیر مشت و لگد له م... [بیشتر بخوانید]
انتشــــــــــــــــــارات ادب امروز - انتشــــــــــــــــــارات ادب امروز - انتشــــــــــــــــــارات ادب امروز - انتشــــــــــــــــــارات ادب امروز - انتشــــــــــــــــــارات ادب امروز... [بیشتر بخوانید]
ورودی های قدیمی اصفهان:چاپ ششم_انتشــــــــــــــــــارات ادب امروز - برای نشر کتب خود با ما تماس بگیرید [بیشتر بخوانید]
ترنم عشق:چاپ دوم:انتشــــــــــــــــــارات ادب امروز - ترنم عشق:چاپ دوم:انتشــــــــــــــــــارات ادب امروز - ترنم عشق:چاپ دوم:انتشــــــــــــــــــارات ادب امروز - ترنم عشق:چاپ دوم:انتشـــــ... [بیشتر بخوانید]
دوره های در حال ثبت نام
ورود به جشنواره و دیدن تمام دوره ها
دورهی نخبهی طراحی و برنامه نویسی وب
دوره ی آموزشی 0 تا 100 php و mysql
آموزش برنامه نویسی برای نوجوانان دوره از راه دور و آنلاین
آموزش SEO