ساعت 10 بود که یه دفعه تصمیم گرفتیم بریم بیرون پارک رفتیم پارک همش اسباب بازی های کودکان بود به همین علت رفتیم شهر بازی منم کلبه وحشت را رفتم .وحشت نکردم بیشتر فکر کردم که چطور سر و ته میشم که ن... [بیشتر بخوانید]

مادربزرگ ها اممشب خونه ما افطار مهمون بودند خورشت لوبیا سبز درست کردو و جوجه ذغالی که برادرم زحمتشو کشید سالاد هم سلیقه اینجانبه و زولبیا و با میه سلیقه خواهرم سالاد که خودم درست کردم از خدا خ... [بیشتر بخوانید]

سارا زنگ شد بهم نمیخواستم بهش بگم که 5شنبه بیمارستانم ولی گفت با محیا قراره برن بیرون منم بیام از اونجا که اهل پنهان کاری نیستم بهش گفتم هر چی به 5شنبه نزدیکتر میشیم نگران تر میشم توی کلوب نوشته بود... [بیشتر بخوانید]

رمان ماموریت فراموش شده علمی تخیلی نویسنده: آیزاک آسیموف مترجم:محد قصاع تعداد صفحه:280 در ارتباط با نویسنده: آیزاک آسیموف یا اسحق عاصم‌اف (‎به روسی Исаак Юдович Озимов ‏) (۲ ژانویه ۱۹۲۰ - ۶... [بیشتر بخوانید]

امروز از صبح بیرون بودم به علت گرما عرق زیادی ریختم و اب بدنم رو به اتمام بود .دو ساعت مونده به افطار نمیتونستم هیچ کاری کنم ولی الان خوبم. به خاطر یکی از دوستانم ناراحتم.یه بیماری پوستی داره که کم ک... [بیشتر بخوانید]

http://sherafatitamarkoz.mihanblog.com/post/377http://sherafatitamarkoz.mihanblog.com/post/377http://sherafatitamarkoz.mihanblog.com/post/377http://sherafatitamarkoz.mihanblog.com/post/377http://shera... [بیشتر بخوانید]

خوندن این کتابو چند روزی هست شروع کردم و128صفحه از آن را خوانده ام اطلاعات: نویسنده :برایان تریسی مترجم : منیرالدین اعتضادی چاپ 8 بهار 1389 تعداد صفحه : 231 نوع اثر : ترجمه زبان کتاب : انگل... [بیشتر بخوانید]

این کتاب رمانیه که الان در حال خوندنش هستم خیلی مرموزه و خواهرم میگه ترسناکه ولی من خوشم میاد اول شخص مفرد نوشته شده اطلاعات کتاب: نویسنده : اوکری - بنجامین مترجم : آذرپیرا - محمدعلی محل نشر :... [بیشتر بخوانید]

وب شخصی سارا شرافتی متن_فیلم_عکس_صدا *مرجع* - عکس کلید اتاقم که گردنبند شدهوب شخصی سارا شرافتی متن_فیلم_عکس_صدا *مرجع* - عکس کلید اتاقم که گردنبند شدهوب شخصی سارا شرافتی متن_فیلم_عکس_صدا *مرجع* - عکس ... [بیشتر بخوانید]

دسرهایی که بعد اط افطاری صرف شد 1-سه شنبه شب 2-چهارشنبه شب کدومش خوشمزه تره؟ [بیشتر بخوانید]

مشب هم شب قدره آخرین شب من کل روز را نخوابیدم با این حال بیدار میمونم داره نم نم بارون میاد تو تابستون خدایا شکر واسه اینکه بابا نمیذاشت برم آبشار مشکل حل شد امشب دایی و زنداییم گفتن میان ولی نمیدو... [بیشتر بخوانید]

دیشب خیلی ناراحت بودم ساعت 1 رفتم کتابخونه و 3تا کتاب گرفتم یکیش که اصول خبرنگاری بود رو همون جا تو کتابخونه خوندم الان اروم ترم من ادمی نیستم که با یک حرف یا مثل این خودمو ببازم و امیدمو از دست بدم... [بیشتر بخوانید]

چرا پدر مادرا فکر میکنند میتونن برای بچه هاشون تصمیم بگیرن؟ چرا پدر مادرا فکر میکنند میتونن برای بچه هاشون تصمیم بگیرن؟ چرا پدر مادرا فکر میکنند میتونن برای بچه هاشون تصمیم بگیرن؟ چرا پدر مادرا فکر می... [بیشتر بخوانید]

دم افطار بود هیچکس به جز من خونه نبود.نمازمو خوندم و به تماشای ماه عسل نشستم تلفن زنگ زد.بابا بود گفت 5 دقیقه دیگه میاد آماده باشم کارامو کرددم وسایل پیکنیک توی یه سبد آماده بود. بابا اومد و خانواد... [بیشتر بخوانید]

کی میدونه چه اتفاقی میوفته؟شاید عمل کرد خوب شد... همه نگران بودند.ولی سارا عین خیالش نیود.جلووی تلویزیون دراز کشیده بود و فیلم سینمایی ای که تخیلی بود نگه میکرد.به صداهای اطراف توجهی نداشت تنها دو ... [بیشتر بخوانید]