از خون جوانان وطن لاله دمیده

اتاق درهم و برهم.

ربان سبز

انتخابات

سردرد

اس ام اس هایی که نمیرسه

شب بیداری

دروغ

اشک

مناظره

شک

خستگی

ترس

ایرانم کو؟

 

 

 

امروز ۱۸ تیر و بی بی سی و سکوت!!!!

ما دیر زمانیست که دنیا را به هیچ جای خود حساب نمیکنیم!

این روزها میتوانید نیلوفر را کمی

                                       خوشحال تر ببینید!

!

عزیزم

حرفای قشنگت ضمانت اجرایی نداره!!

wolf

اصولا ما گرگ ها موجودات شریفی هستیم چون به همه کس به چشم طعمه نگاه میکنیم.

دی

در استانه ی فصلی سرد

ان قدر سرد که خنده هایت در گلو یخ بزند

و ارزوهایت در دلخوشی هایت منجمد شود

اما غم

غم ضد یخ است!

my god

دیشب خدا بهم گفت

سرتو بالا بگیر   من کنارتم هنوز

چی اوردن به سرت    که می نالی شب و روز

black

از خدا خواستم یه رنگ دیگه به زندگیم بده

اونم استثنا این دعامو رد نکرد وتموم زندگیمو سیاه کرد

سیاهه سیااااااااااااه

(؟)

ارزوهامون شده حسرت

خنده هامون شده اه

روزای جوونیمون مثله روزای پیری پدر و مادر هامون میگذره!!!!!!!!!!!

.

.

.

.

.

.

.

زندگی هم بر ما تهمتی ست......

بی ازار

دیروز یکی از بزرگان به فرمودند

تو خیلی مارا ازار و اذیت کرده ای و این زندگی نکبتی که داری از نفرین ما حاصل امده!!

پوچی        صفر

داشتم فکر میکردم ما جوونا اگه زیر بار زندگی له نشدیم

و تونستیم از هرویین و خودکشی و هزار تا بلای دیگه جون سالم به در ببریم

از جوونی و گذشته هامون چه خاطره ای داریم که واسه نوه هاموون تعریف کنیم؟؟؟؟؟؟؟

اون دنیا!!

ميگن يه روز جبرئيل ميره پيش خدا گلايه ميکنه که: آخه خدا، اين چه وضعيه آخه؟ ما يک مشت ايروني داريم توي بهشت که فکر ميکنن اومدن خونه باباشون! به جاي لباس و رداي سفيد، همه شون لباس هاي مارک دار و آنچناني ميخوان! هيچ کدومشون از بالهاشون استفاده نميکنن، ميگن بدون 'بنز' و 'ب ام و' جايي نميرن! اون بوق و کرناي من هم گم شده... يکي از همين ها دو ماه پيش قرض گرفت و رفت ديگه ازش خبري نشد! آقا من خسته شدم از بس جلوي دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تميز ميکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتي ديدم بعضيهاشون کاسبي هم ميکنن و حلقه هاي بالاي سرشون رو به بقيه ميفروشن .


خدا ميگه: اي جبرئيل! ايرانيان هم مثل بقيه، فرزندان من هستند و بهشت به همه فرزندان من تعلق داره. اينها هم که گفتي، خيلي بد نسيت! برو يک زنگي به شيطان بزن تا بفهمي درد سر واقعي يعني چي!!!


جبرئيل ميره زنگ ميزنه به جناب شيطان... دو سه بار ميره روي پيغامگير تا بالاخره شيطان نفس نفس زنان جواب ميده: جهنم، بفرماييد؟
جبرئيل ميگه: آقا سرت خيلي شلوغه انگار؟


شيطان آهي ميکشه و ميگه: نگو که دلم خونه... اين ايرونيها اشک منو در آوردن به خدا! شب و روز برام نگذاشتن! تا روم رو ميکنم اين طرف، اون طرف يه آتيشي به پا ميکنن! تا دو ماه پيش که اينجا هر روز چهارشنبه سوري بود و آتيش بازي!... حالا هم که... اي داد!!! آقا نکن! بهت ميگم نکن!!! جبرئيل جان، من برم .... اينها دارن آتيش جهنم رو خاموش ميکنن که جاش کولر گازي نصب کنن...

جهنمی

وقتی صبح ها چشمامو وا میکنم و دورو برمو میبینم میفهمم مفهوم جهنم چیه.

جهنم یعنی روزی صد بار تو خونه ات جون بدی و هیشکی نفهمه.

جهنم یعنی دو رو بریات به اسم عزیزانت هر ظلمی که میتونن و از دستشون بر میاد در حقت انجام بدن.

جهنم یعنی من

یعنی تمون احساسم و دلخوشیام که داره تو اتیش میسوزه و من فقط میتونم نگاش کنم.

؟

نه خوب

           نه بد

                   هم اکنون زندگی خنثی ست.


ايمانمان را به تمام دعاهاي نا مستجاب فروختيم
به تمام خدا خداهاي بي جواب فروختيم
ما ايمانمان را فروختيم به غصه هاي مادر زادمان
به کافران تا خوشبخت زندگي کنند
به دلخوشي هاي نداشته امان فروختيم
به چشمانمان که هر چه کرد نتوانست خوشبختي را ببيند
(ما ناممان را در صفحه ي انسانهاي نا سپاس خدا ديديم با کلي ضربدر کنارش

معادله زندگی

دختر زرنگ+پسر زرنگ=دعوا

دختر زرنگ+پسر احمق=عشق

دختر احمق+پسر زرنگ=سک س

دختر احمق+پسر احمق=ازدواج

از رو سالمیم

                 از تو تیکه تیکه

دررررد

امروز ۲۰ مهر . و ما صادقانه می نویسیم که تا به حال زندگی نکرده ایم.

در عجبیم که ایا این لجنزار که ادمیان در ان دست و پا میزنند همان زندگی ملکوتی ست که خداوندگار به بندگانش هدیه کرده.

یا شیشه های عینک ما رنگ لجن گرفته.

و اما

پسر:یه دنیا دوستت دارم

دختر:من دو تا دنیا دوستت دارم

پسر:من سه تا دنیا دوستت دارم

دختر:واااااااا!ماکه دو تا دنیا بیشتر نداریم

پسر:چی میگی ما تو همین کوچه خودمون ده تا دنیا داریم!!!!!!!!!!!!!!۱

 

خدا

خداوندا

تورا اینجا به صدها رنگ میجویند

تورا با حیله و نیرنگ می جویند

تورا با نیزه ها در جنگ می جویند

تورا اینجا به گرد سنگ می جویند

 

در د دل

بازم دلم گرفته گریه ام اختیاری نیست    اخه جز گریه منو کاری نیست

یه عمره از محبت بی نصیبم ای خدا    من غریبم ای خدا     چرا جز گریه منو کاری نیست

اگه عشق همینه اگه زندگی اینه    نمیخوام چشمام دنیارو ببینه

از لبهای سردم خنده گریزونه    راز دل خستم هیشکی نمیدونه

بازیچه شدن تا کی    دل رو گول زدن تا کی    افسردگی تا کی

                                                                                   افسردگی تا کی؟؟؟

حال و حوایم ابریست

چند روزیست به عزای مرگ دلخوشیم نشسته ام

و خدا را برای زندگی لجنی که به من ارزانی داشته شکر میکنم

و به این فکر میکنم که بعضی از بنده ها چیزی ندارند که بخاطرش خدایشان را شکر کنند.

 

فروغ فرخ زاد

بيش از اينها ميتوان خاموش ماند.ميتوان ساعات طولاني با نگاهي خيره چون نگاه مردگان ثابت شد در دود يک سيگار.ميتوان با پنجه هاي خشک پرده را يکسو کشيد و ديد در ميان کوچه باران تند ميبارد.ميتوان بر جاي ماند در کنار پرده اما کور اما کر.ميتوان در بازوان چيره ي يک مرد ماده اي سالم و زيبا بود.
ميتوان در بستر يک مست   يک ديوانه    يک ولگرد  عصمت يک عشق را الود.ميتوان تنها به حل پاسخي بيهوده دل خوش کرد.ميتوان يک عمر زانو زد با سري افکنده در پاي ضريحي سرد.
ميتوان در گور مجهولي خدا را ديد.ميتئان با سکه اي ناچيز ايمين اورد.
ميتوان چون صفر در تفريق و جمع و ضرب حاصلي پيوسته يکسان دلشت.ميتوان چشم تو را در پيله ي قهرش دکمه ي بي رنگ کفش کهنه اي پنداشت.ميتوان زيبايي يک لحظه را با شرم مثل يک عکس سياه مضحک فوري در ته صندوق مخفي کرد.ميتوان در قاب خالي مانده ي يک روز نقش يک محکوم  يا مغلوب  يا مصلوب  را اويخت.
ميتوان همچون عروسکهاي کوکي با دو چشم شيشهاي دنياي خود را ديد.ميتوان با هر فشار هرزه ي دستي بس سبب فرياد زد اه من بسيار خوشبختم

انان که رنگ پریدگی پاییز را دوست ندارند 

نمیدانند که پاییز همان بهاریست که عاشق شده است.

 

 

پاییز مبارک.

ما در نیایش های خود خدایی را دیدیم که برای کمک به دیگر بندگانش میدوید و در سر راهش ما را زیر پا له میکرد.

.

.

.

هنوز نمیدانیم چرا هر چه میخواهیم با مصلحت خدا جور نمیشود.

تهران  ..... شهر مرده

حالمان اشفته است.با اینکه همه میپندارند که باید خوشحال باشیم.

انگار هر روز که میگذرد فاصله مان از ادمها بیشتر میشود.

ما مسافریم به دیاری که باران میبارد و سبز است.

خداوندا چه بر سرمان امده که هیچ چیز را تشخیص نمیدهیم.انگار موریانه مغزمان را جویده باشد.دلمان لک زده برای روز های قبل روزهایی که غمگین بودیم ولی بودیم.زندگی را میفهمیدیم.

اما الان روز را از شب نمیشناسیم.

هنوز همان جمله ی هیچ چیز خوشحالمان نمیکند بر زندگیمان حکم فرماست و ما محکومیم به دوست نداشتن چیز هایی که میبایست دوست بداریم.

من گشادم بسی زیاد

دنیا تنگ است بسی بیشتر

من چشم خواهری هم به دنیا ندارم چه رسد به ......

من گشادم

انقدر که کل دنیا و هفت ابوی و جدوابادش در من گمند....

به خاک (فاک) می سپارمت دنیا

شاید در این دوران خماری و مستی تنها راه چاره است.