شعر برای دوست
شاعر الهه فاخته
کتاب شعر و شاید عشق یک
این زندگی ، چه کوته و ما چشم به سال نو
ما غافلیم از گذر دقائق عبور !
من یک مسافر و تو هم مسافری
دلدادگان همه یک شب ... به شام دوست
دعوتند و ما چه دور !
باشد که احوال ساده من
می برد هوش از سر سرد اتاق
ولی
ای دوست ..می ترسی از هوس آشیانه ات ؟
من بی هوس ...دل به دل تو سپرده ام
شعر برای دوست در ادامه مطلب ...
من با صدای او فریاد می زنم تورا
تو فکر می کنی این دل نباشد، اگر بهر توست !
هی دوست ! من پیر راهم
این زندگی ، چه کوته و ما چشم به سال نو
ما غافلیم از گذر دقائق عبور !
من یک مسافر و تو هم مسافری
دلدادگان همه یک شب ... به شام دوست
دعوتند و ما چه دور !
باشد که احوال ساده من
می برد هوش از سر سرد اتاق
ولی
ای دوست ..می ترسی از هوس آشیانه ات ؟
من بی هوس ...دل به دل تو سپرده ام
گر روزها بگذرد
و صدایی ز تو نیاید به گوش دل
شاید خدا ببخشد و ببرد روح سرکشم
عاشقان دل
ساکتند در بی قراری حضور
تو گواه می خوایی ای عزیز
بیا این دل، گواه صادقانه من
بر دار ... ببر ...!
در رسم مهربانی و عشق , دروغ نیست
حرف از صفا زدی
حرف از عاشقانه ها زدی
ولی
ای دوست ... ای صاحب دل خموش !
این سینه چاک , عمرش کم است
نزن تازیانه با حرف بی کلام
شاید شب آخر است برای من
این غصه ها گرفت لحظه های ماندنم
بازم سکوت می کنی و عاشقانه دیدنت
خیس می کند پنجره خانه ی تو را ..
من با صدای او ... فریاد می زنم تورا
و تو از رقص شاپرک , میان شعله های نرم باد ؛
یک فلسفه حضور خدا
یک آینه تراوش نور از دل زمان
کردی لابه لای حرف خود
ولی .. اینجا کسی .. هر شب دعا می کند تو را
تو بی دعا ... سوگولی قلب خالقی
اما
این دوری عجیب شاید با دعا , بهتر شود کمی
من را ببخش اگر چه صریح
از طیف واژه ها .. بی رخصتت , حرف از دل و دلدار می زنم ...
من با صدای او , فریاد می زنم تورا
ای قهرمان خاطرات سرخ من
بشکن .. بشکن بت سکوت
اینجا دیار عجیبی ست
هر که عاشق است , دور است از دیار تو
کاش شمع بودی و من بدون ترس
می آمدم تا میان شعله های گرم تو ... تلف شوم
بس کن الهه ناز
شاید وقت رفتن است !
پایان.
-
شعر برای یک دوست
-
شاعر الهه فاخته
-
کتاب شعر و شاید عشق یک