شعر سپید شهر مردگان شماره 34
دفتر شعر 1394
شاعر الهه فاخته
1394/02/12
در شهر مردگان ... خوابم نمی برد
در شهر مردگان ... خاکستری, حیاط باغچه است !
آسمان, در شهر مردگان ... تیره , خورشید نیست !
در شهر مردگان ...
صدای تپنده برگ بهار از شاخ ههای همیشه خشک ,
افتاده است
بوی غریب بی کسی , فریاد میزند
(هر کس به فکر خود ,
هر فکر برای درد و غصه ایست )
اجبار در جسم !
هیچ حسی ندید که پرنده می پرد!
آن قاصدک به وجودش نیاز نیست ؟
دعا , برای زدودن نفرت , جواب نیست ؟
نگاه , برای تابش خورشید , راه نیست ؟
و تبسم, برای تپیدن دوباره قلب , التیام نیست ؟
چه کرده ایم و چه می کنیم ؟ جواب چیست ؟
میان غبار قهوه ای شهر مردگان
, جوانه درخت, سبز نیست !
مشکل از کجاست ؟؟؟!
مشکل از چشمهای ماست ... مشکل از ندیدن است
و عادتی که چو مرداب , کشیده مردن را به زیر زندگی
فقر, از اول ... بوده است
حسرتِ چه می خوری ؟ از خوابی که در آن ...
احتیاج, گناه نیست !
اما, من .. غصه دارم از این شهر قهوه ای
شهر پر از دودهای ماشینها .. سیاه ...
آسم گرفته ام از خفگی جریان مردگان !
مردگانی که راه میروند , بی دلیل !!
این خواب دو روزه , کابوس شده است
آیا نمیشود .. کابوس .. رویا شود به خواب ؟
شاعر الهه فاخته