شعر نو دنیا دنیا
از کتاب صدای حق
شاعر الهه فاخته
دنیا, به وجودت می نازی؟
تو که چند ساله شدی
رنگ شدی
تو به دیرینگی خاک تنت می نازی
تو که در خاموشی , موی تجربه را می بندی
بقیه شعر نو دنیا در ادامه مطلب ...
دنیا, خاکی و بی رنگی.
دوری از سنگ و کلوخ , آرمان من است
تکه جسمی دارم
زیر رگبار کلوخ تو و او گشته سیاه
این سنگساری سخت
جسم خاکی من را در طلب جرعه سردی از آب
می برد تا لب دریای زمان
لب دریا چیزیست
من لبخند تو را می بینم
دریا چه عجیب است !
این دریای زمان
در طلب تکه چوبی که بمانم رویش
می روم بی آنکه بدانم علت چیست ؟
دور من آبیست همین
ای زمان من طلب عشق زخدایی کردم
که نهاد, سرخی عشق و وفا را در قلب
من طلب از خدایی کردم
که اگر سفره ام خالی و بی نان است
چهره ام را نگشود سوی جفای این فقر
من طلب از خدایی کردم
که به من آموخت
به دستان محبت , سینه رد نزنم
من طلب از خدایی کردم
که دلم را کس دیگر متلاطم کرد و
او سر بالین دلم زجه زد و گریه کنان شعر آرامی
خواند :
“ من که هستم
من خدایی هستم
که به تو صبر و تلاشی دادم
گرچه دل, خیس از این بی رحمیست
من به بالین تو شعری خواندم
باشد آرام بگیرد دل تو, زیبایم “
و خدا گفت
کلبه ای ساخته ام
پشت آن تپه شاد
که شقایق میکند راز و نیاز
و من امشب طلب از آن خدایی کردم
که دلم را ساخت از آن جنس عجیب
آری من دلی دارم
می شکند گاهی از بی رحمی یک سنگ
گاهی از کور شدن چشم یک انسان
که به ضرب دل و دل
بست آستانه دل
من طلب از خدایی کردم
که تمام ارث من را در این قلب گذاشت
آه از این سختی ها
آه از این در به دری
آه از آه
1390/10/12
- شاعر الهه فاخته
- کتاب شعر صدای حق
- شعر نو دنیا