شعر بی قراری بی قراری
شاعر الهه فاخته
از کتاب شعر و شاید عشق یک
گپ زدن های شبانه
بی قراری بی قراری
دل ندارد آشیانه
رهگذر هر شب بگذرد از کوچه ما
بی قراری بی قراری می شود
مهمان آتش روشن , در این شب
گپ زدن های شبانه
با سکوت و با سکوت
شیون زن در حیاط خانه دوست
بهر دل دادن ،ربودن از برای دیگری
چشم گریان است امشب
می رود بر روی دیوار زمانه
غم
باشد از دریای امشب می روم سوی آشیانه
چون کبوتر راه خانه
گم شده در میان هیاهوی دلهای بی بهانه
آری
بی بهانه می روم ابتدای کوچه بی کسی
بی قراری می شود همراه هرروز و شبم
کوچه انگار پای من را حلقه کرده
بقیه شعر بی قراری در ادامه ..
در میان انگشت رهایش
چو انگشتری تنها در درون حلقه تنهایی انگشت اشاره
کوچه تنها .. لانه تنها .. من تنها .. کوچ تنها
می روم سمت زمانه
هر چه بادا باد
کوچه نمناک است و
سقف آسمان می چکاند قطره قطره
اشک های شوق عشق را در میان دست باد
) می رسد نجوا که امشب، می آید مسیح !
گریه کم کن (
کوچه تنها .. و صدا ... می پیچد
می شوم تنها تر
کوچه را می شمارم, با گام
) خاتون از پنجره دل واپس است و ب یقرار !
خاتون می کند دعا هر شب برایم (
می چکد نم نم اشک از آسمان چشم من
آسمان خیس ، چشم من خیس ، راه خیس
می چکد باران ، می شود خیس جاده تنهایی من
بی قراری ، صلح کن با دل من ، صلح کن
جای اهل دل میان شعله های عشق من
خالیست ، خالیست
ای زمان بگذر .. به گمانم می رسد عیسای من
می شود پر نور جاده تنهایی ام
دیگر از انسان چه خواهم آرزو
بی قراری می رود
.... آسمان صدایم را شنید
بارید
می شود روز و دوباره شب
می خورم یک کاسه سوپ داغ
می شود دستان من داغ
قلب من ... آرام
بی گاه اشک می ریزم , از برای آسمان
چون که گاهی باید صاف باشد نه ابری ، آسمان
بی قراری می رود
اما باران نه ... خیس خیسم .. خیس خیس.
- شاعر الهه فاخته
- کتاب شعر و شاید عشق 1
-
شعر نو بی قراری بی قراری