بیوگرافی الهه فاخته شاعر و نویسنده معاصر
الهه فاخته : ( مستعار فاخته )
متولد : 26 دی ماه 1366
اصیل زاده : اصالت به ایل بزرگ افشار
دختری خود ساخته ام
مهارت ها :
شاعر , نویسنده , دکلمه خوان
مربی رسمی فدراسیون تکواندو , قهرمان تکواندو
مربی رسمی فدراسیون ورزشهای رزمی در رشته کیک بوکسینگ , فایتر قهرمان در چند دوره کشوری
شروع شاعری : سال 1378
الهه فاخته
بقیه در ادامه مطلب
اولین شعر : زندگی مثل یه توپ بازیه ( برگرفته از بازی دوران کودکی )
توضیح : وقتی وارد دوره راهنمایی شدم , قلم بسیار ضعیفی داشتم و همیشه درس آن زمان خود ( انشا ) را زیر ده می گرفتم . روزی در کلاس انشا با گرفتن نمره هفت معلم آن دوره ام سرکار خانم ساکی با تهدید در نمره ترم باعث شدند آن روز اتفاقی برایم بیافتد که مرا کاملا دگرگون کند .
یادم هست آن روز با تشری که معلم انشا به من زد به خانه که رسیدم خودم را به بی خیالی زدم . گفتن نهار می خورم و پای درس هایم می نشینم . ضعف عجیبی در دلم می چرخید . گاز خالی بود . بغضم ترکید . روی فرش دست باف خانه , خانه ای در طبقه سوم دراز کشیدم و بدون درآوردن لباس فرم مدرسه بلند بلند گریه کردم چشمهایم پر از اشک شد . بحثی در درونم شکل گرفت
من هیچ وقت نمی تونم انشای خوبی بنویسم .اصلا انشا نوشتم به چه دردم می خوره ؟! کاش این درس نبود
و بعد احساس گناه
من حتی عرضه ندارم چند کلمه زیبا بنویسم .
صدایی در درونم گفت حافظ و سعدی هم از بدو تولد شاعر نبودند .
در دلم گفتم مثل من نبودن
به آسمان نگاه کردم . آبی روشن . صاف . بدون حتی یک تکه ابر . به خودم گفتم اگر شاعر , شاعر باشد از همین آسمان صاف هم شعری می نویسد .
و شروع کردم به توصیف کردن . چیزی که در درس انشا بود. چند بار این کار را کردم و خسته شدم . غلتیدم , پرده طوری جلوی در نیمه باز شده تراس با نسیم تکان می خوردید انگار می رقصید ! آفتاب انگار به گل های فرش قدیمیان نظر انداخته بود . ناگهان سرم , گرمایی در سرم چرخید و توانستم چند بار همین صحنه را توصیف کنم . انگار آسمان آبی فکرم را مثل خودش فراخ کرده بود !
روی زانوانم نشستم اشکهایم را که همچنان آرام می غلتید روی گونه ام را پاک کرد م لبخند زدم . نوری در قلبم تابیده شده بود . دریچه ای به رویم باز شد و مرا وارد دنیایش کرد .
برخاستم و کتابم را از کیفم برداشتم . موضوع انشا: نامه ای به شهردار و با کلمات مقابل یک پاراگراف بنویسید . به خودم گفتم شاعر اگر شاعر باشد همین ها را هم عالی می نویسد
و این شد که اولین جلسه انشا بعد آن روز معلم من را صدا زد , انشایم را که خواندم چشمهایش برق زد و نگاهم کرد , همه برایم دست زدند . و من از آن روز به بعد تمام انشاهایم را بیست گرفتم . و این شد که هر جلسه برای انشا , همه یک صدا می گفتند من هم انشایم را بخوانم .
در همان حال و احوال بودم که شعر زندگی مثل یه توپ بازیه را نوشتم اما نصفه و نصفه بعد را در کلاس دوم راهنمایی کامل کردم . معلم فارسی سرکار خانم عمویی یک معلم باسواد , جدی و صبور .
به تشویق هم کلاسی هایم پای میز خانم عمویی رفتم تا به من شعر نوشتن یاد دهد البته که شعر خود را با ترس نشان دادم و گفت این شعر محاوره است , بسیار با معنیست اما کمی طولانیست بهتر است معنی هر شعر را چند بار تکرار نکنی و به عهده خواننده اش بگذاری . اوست که باید تحلیل کند
همون روزها بود که شعر غزل و قصیده را یاد گرفتم . و نوشتم
شعر غزل آن هم از نوع عرفانی اش مرا وارد دنیایی کرده بود که بی تاب شده بودم . کمی بعد از غزل و قصیده دست کشیدم و به سراغ شعر نو رفتم .
حدود چهار دفتر شعر داشتم . وقتی که آن زمان به کسانی دادم و خواندند فکر می کردند شعرهای سهراب سپهری ست . هشت کتاب سهراب سپهری را خریدم . خواندم و در حالیکه اشک می ریختم تک تک برگ های دفتر های شعرم را کندم . و زمزمه کردم نمیخواهم جای کسی باشم , نمی خواهم کسی را زنده کنم , من میخواهم خودم باشم. گرچه اکنون از کرده دوره نوجوانی ام پشیمانم اما این ذهن من است که نمی میرد .
بعد ها شروع به نوشتن داستان های کوتاه کردم . یک داستان تخیلی را هم تا حدودی فصل بندی و خلاصه نویسی کردم اما مشکل من با نویسندگی این بود که مرا وارد دنیایی می کرد که زندگی شخصی ام را مختل کرده بود من که آن زمان دختر جوان تر و مستقلی بودم نمی توانستم غیر عادی رفتار کنم چون باید کار می کردم تا اجاره منزل و هزینه های مرتبطش را در میاوردم .
این شد که ذهنم را به روی داستان نویسی بستم و فقط یک داستان نوشتم آن هم ماه ها طول کشید . و به دلنوشته اکتفا کردم .
من تا کنون کتاب های بسیاری نوشته ام که امسال با آخرین اصلاح جمع بندی شده. شخصیتم را مثل اشعارم بدون توضیح می گذارم تا هر کس هر طور که قدرت فکر دارد , بشناسدم !