رویاها
چه بی شرمانه رویاها میگیرند.
چه بی آشیانه دلها می گیرند.
رویاها تاب رفتن و ساختن ندارند.
بادها توان گریستن و نواختن ندارند.
"آریا میرزاعلی"
پ ن: 2013/11/13
چه بی شرمانه رویاها میگیرند.
چه بی آشیانه دلها می گیرند.
رویاها تاب رفتن و ساختن ندارند.
بادها توان گریستن و نواختن ندارند.
"آریا میرزاعلی"
پ ن: 2013/11/13
پاییز برای من خستگی نیست.
اندیشه روزهای کوتاه و شبانگاهان غمناک است.
پاییز رویای غم انگیز داشته و نداشته های دلم است.
پاییز دریچه ایی از اندیشه های بی پایان و کوته جان من است.
پاییز.
پاییز رویای زرد زندگی بی جان و تن من است.
"آریا میرزاعلی"
پ ن: نوشته شده 92/07/03
"آریا میرزاعلی"
پ ن: نوشته شده در 22 شهریور
مهتاب بی نور آسمان شب
گرداب نیرنگ سرزمین قلب
نشسته بی جان زیر مهتاب
آشفته بی تن در دنیای سراب
بشکسته در نیرنگ های تن
خسته در این عالم آشفتگی بی تن
"آریا میرزا"
به جان خود بیمارم کن
ز اندیشه تنهایی نشسته ویرانم کن
ز غنچه آشفتگی ایستاده خاموشم کن
"آریا میرزا"
دلتنگ آسمان آبی
دلتنگ رویای بی تنی
آشفته ام تو این عالم بی انتهایی
دل شکسته ام تو این عالم بی اشتهایی
"آریا میرزا"
شبم رو با رویا و خیال چشم میگذارم، روزم رو با درد و غم پا می گذارم.
در گرما گرم روزها و شب ها اندیشه داغ وجودت بر تنم آتشی می گذارد.
هر دم
هر نفس
با هر موزیک و موسیقی
خاطراتم آتشی بر تن و جانم می اندازد.
نه توان نوشتن دارم نه توان اندیشیدن!
به پایان نیز نمی اندیشم ولی ره، تن و روح و جانم به سوی پایانی می رود.
ای افسار گریخته از افکار میدانی؟
میدانی چه شده ام؟
نه!
واقعاً میدانی روزگار بر تنم چه انداخته؟ !
نه نمیدانی.
نمیدانی داغی روزگار و تلخ کامی روزگار مرا تمام نمیکند.
مرا تنها یه چیز ب پایان می رساند!
رویای پایان یافته زندگی.
رویای گسسته زندگی.
"آریا میرزا"
دانسته یا نداسته همراه خود میبرند. ز آنچه داشته و نداشته اییم را به یعما می برند، جز سیاهی و افکار پریشان و سردرگم و احوالات خیالی چیزی در ما جا نمیگذارند.
این است کار غریبه ها و این غریب و غریبی آشنا که روزی دگر بار با ما هم ره می شود و دوباره
روز از نو و روزی از نو
...
"آریا میرزا"
پ ن: نوشته شده در تاریخ92/03/16 :)
فنجانی قهوه تلخ در شبانگاهان تلخ
آسمانی بی ستاره در نیرنگ عاشقان تلخ
رویای بی پایان آسمان آرزوها در شبهای تنگ
غنچه ی آتشین در لبان رویاها و نیزارهای قشنگ
"آریا میرزا"
2013/07/09
پ ن : سلام ب دوست و همسفر عزیز قدیمی آناهیتا خوشحالم کردی ک بهم سر زدی و پیدا کردی. ولی نتونستم پیدا کنم و ایمیلی هم برام نیومده از طرفت. خوشحال میشم دوباره بهم سر بزنی و نشونی از خودت بزاری. ب یاد اون شبی ک تا رسیدن ب مقصد در مورد افکار مثبت حرف زدیم :) با آرزوی بهترین و برترین ها برای تو همسفر قدیمی ♥
هیچ حرفی ندارم.
هیچ کامنت و نظری رو تائید و جواب ندادم هنوز
فقط حالم خوب نیست.
مث سابق شب نشینی هم دوباره شروع میشه
و من مردی سیاه و سفید ک یاد این عکس افتادم
یاد این لحظه ک تو آغوش همدیگه بودیم و من فکر کنم اون لحظه احساس خوشبخترین انسان روی زمین رو داشتم ولی حالا ... .