خلاصه رفتن را آدابی می خواهد.. برای تبادل آرا ! جمع شدیم و عصر بعد از نماز ، سه موتور را آب و علف دادیم.. آماده کردیم برای رفتن به کوه. زین و پتو گذاشتیم روی کمرش .. نعلش را هم تمیز کردیم!
راه خاطره انگیز رفتنهای ما به کوه به لطف لوله های گاز و برنامه ریزی های بی کم و نقص بعضی مدیران موفق! دیگر راه نبود. زمین اطراف روستا را بدجور شخم زده اند ..به دلش چنگ زده اند به وحشی ترین شکل ممکن.
بعد از تلاشی بسیار از کانال های لوله های گاز گذر کردیم.رسیدن به عین الساده گذشتن از خان های زیادی می خواست که خوشبختانه مرحله ها را با موفقیت پشت سر گذاشتیم و صد امتیاز را گرفتیم! مرحله های سخت و نفس گیر ... موتورت را باید می گرفتی پرت نشود! جایی پایش گیر نکند که در صورت افتادن همچین اتفاقی ، دیگر فاتحه ات را خوانده شده می بینی!
یک خان هم مربوط می شد به مجیک! منظورم همان جن و پری و جادو و جادگر جماعت سر راه هستند! سر راه به اعتقاد قدیمی ها یک جادوگر حرفه ای یا جن وجود داشته که احتمالا هم خانوادگی زندگی می کند! مثلا تصورش را بکن که مثل ما ، به بچه ی 20 ساله اش می گوید : برو کار کن . برو سایت منطقه ویژه ثبت نام کن . برو ... و پسر بچه هی می رفت و هی می اومد و به مامانش می گفت : مامان نیرو نمی خوان!
بگذریم..
از این خان هم گذشتیم. خان بعدی مثلا برای خودش خان بود! نزدیک عین الساده ، راه یک کم خراب شده بود.. ما موتور اول بودیم که باید از آنجا می گذشتیم. به نظر خراب نمی رسید.. ولی گذشتن از آن سخت بود. نزدیک بود..
نزدیک بود..
نزدیک بود چپ کنیم!
بالاتر رفتیم موتور را پارک کردیم تا هنرنمایی گذشتن از موانع سر راه را ببینیم! دو راس !! موتور پشت سر ما بودند که باید می رسیدند. به خیال خودشان می توانستند.. کلی خندیدن داشت سکانس عبور دو موتور آخر.
بالاخره رسیدیم! آنجا چند خانه ی کاه گلی دارد که سالهاست از ساختنشان می گذرد. چیزی از خانه ها به عنوان جایی برای استراحت نمانده بود جز یک یا دو اتاق که می شد زیر سقفش نشست. آفتاب داشت غروب می کرد. هوا تاریک روشن بود که رفتیم خرما بیاریم.. ته سفره ی تابستان کمی خرمای قابل خوردن داشت. (نخل های روستا خرما نداشتند!)
چیزی برای گذاشتن خرماهای جمع شده نداشتیم! معطل نشدیم ، پیراهن را بالا کشیدیم و یک بغل خرما بار زدیم. به همین سادگی!
پشت بام خانه ی کاه گلی! عجب جایی بود. باد از اینطرف می آمد ، آنطرف می رفت. و وقتی از باد گفتیم یک لحظه از وزیدن ایستاد! مثل اینکه شنیده بود.
ولی دمش گرم بدون کولر تو گرمای جنوب ، عین الساده جای خوبی بود.