بیگانکی نگر که میان من و یار
حرکت را آغاز میکنی و در طول زندگی ادامه مسیر می دی .
ابتدا ش دستت را می گیرند زمین نخوری و بطریق مختلف شیوه راه رفتن را می آموزی
بعد هم با آموخته هایی که اندوختی مسیر و ادامه می دی .
این طول زندگییه
حالا این طول چقدر باشه معلوم نیست ، اونو با سال می سنجن ، چقدرش دست تو نیست و پایانش را نمی دونی ، پایانش توی این دنیا در وقت معین در لوح الهی ثبت است . روزها و هفته ها و ماه ها پشت سر هم می گذرد و طی طریق در این طول ادامه داره بیست سال ، پنجاه سال ، صد سال ، بیشتر و کمتر خودت خبر نداری !
توی این طول هر کسی برای خودش برنامه داره و همه میگن می گذره و خوشحالیم که می گذره
فکر می کنی خوشحالی و همه دوستت دارن و شاید هم با زبان و بعضی وقتا با حرکتی نشون بدن
در حالی که در عمق وجودت احساس تنهایی می کنی !
توی این مسیر و طول زندگی خواسته هایی داری و باید به طریقی به آنها برسی و خودت را راضی کنی یعنی هدف را مشخص کردی به طرف آن در حرکتی .
در طول این جاده زندگی هر لحظه به پیچ و خم های برخورد می کنی ، سر بالایی و سرازیری می بینی ، شاید به دره سقوط کنی ، خودت را بالا بکشی ، در اوج قرار بگیری و . . .
با آنهایی که دور و برت هستند طی مسیر می کنی !
این و دور و بریات رو خودت انتخاب کردی یا به تو تحمیل کردن و یا نا خواسته خودش اومده !
اما . . .
اگر دقت کنی و به عرض این راه هم یک نگاهی بندازی می بینی خیلی ها در موازات خط مون ، مطابق نظر مون ، هم عقیده با ما , با یک احساس مشترک ، با تمایلات یکسان ، هم ساز ما می زنن ، کوکش با ما یکیه ،و شاید برای لحظه ای فکر می کنی خودت آن طرف در حرکتی ، خود خودت .
شاید اینجا کمی افسرده بشی و شاید هم ناراحت ، دلخور ، به هم بریزی ،که چرا ؟
چرا اون که در مسیرو موازات من در حرکته و همه خوی و خصلت منو داره ،در کنار من نیست ، زیر یک سقف نیستیم .
آن وقت دلت می گیره ، گمشده ات ، همون که مثل تو فکر می کنه ، در مسیر تو ولی آن طرف !
و آنهایی که کنارتو و با تو در حرکتند را بیگانه می بینی .
با هم هستیم ،ولی خانه ی هم را نمی بینیم .
. . . .
بیگانگی نگر که میان من و یار چون دو چشم
همسایه ایم و خانه هم را ندیده ایم
با هم طی طرق می کنیم واما ، درد هم ، احساس هم , غم هم ، و . . . . را نمی فهمیم .
و . . .
اینجاست که
. . .
. . .
ادامه را شما بنویسید .