اشتباه ترین باور ِ من | دکتر زندگی

اشتباه ترین باور ِ من

گفتند تو قسمتم نبودی. توی قسمتم نبودی. من اما به قسمت و سرنوشت اعتقاد نداشتم. تا یک روز خدا زد توی سرم. به من فهماند که تو اشتباه ترین باور ِ من بودی. به من فهماند که تو نباید می شدی و خدا چه مهربان است که تو نشدی.

خودمانیم، حالا که کسی نیست منم و تو و این نامه ی یواشکی. پس بگذار بگویم. من بخاطر تو با خدا قهر بودم. اما خدا مهربان است. حالا من به او قول داده ام… قول داده ام

  • که دیگر اشتباه نکنم
  • که دیگر غصه ات را نخورم
  • که دیگر دوستت نداشته باشم

غصه ات را به آبی ِ دریا سپرده ام. این جای زندگی حالم خوب است. وسط زندگی ایستاده ام و لبخند می زنم. به هر آنچه که چشم هایم را به رویش بسته بودم. به شکفتن گل ها، به چشم های مهربانِ پدر بزرگ، به عطر نانِ روی شعله ی اجاق که بوی صبح های آشپزخانه ی مادر بزرگ را می دهد.

آری اینجا ایستاده ام و لبخند می زنم. لبخند می زنم و دروغ می گویم. دروغ می گویم که حالم خوب است. دروغ می گویم که دوستت ندارم. دروغ می گویم چشم های چروک شده ی پدر بزرگ مرا نگران می کنند. نگران کم سو شدنشان هستم.

دروغ می گویم من دلتنگت هستم. دروغ می گویم که دوستت ندارم.

ارغوان بشیری

درباره‌ی ارغوان بشیری

ارغوان بشیری
شاعر و نویسنده

2 دیدگاه

  1. آواتار امین

    بسیار زیباست …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *